18 اسفند 1387

واقعا پنج سال گذشت؟....

باورش سخته اما کردار روزگار به خوبی برایت ثابت کرده .

 آره پنج سال گذشته حتی می تونه پنجاه سال بگذره. گاهی نمی شه از حقیقت و از جبر زمان فرار کرد. هر چقدر اسیر روزمره گی بشی هر چقدر غوغای پر شور کوه های بلند را فراموش کرده باشی باز  نمی تونی از یاد ببری نبود دوستانی که که کوتاه زمانی بودن با آنها برایت کافی بود که زندگی را دوباره معنی کنی.

بعد با خودت می گی یعنی پنج سال گذشت, بعد ساکت می شی و بعد باور می کنی که آره پنج سال گذشته . و بعد ضرباهنگ خاطرات تو رو می بره به همون پنج سال پیش . و انگار آلان  اسفند 82 است :

 

................

...................

..............................

- وقتی که سنت می ره بالا کم کم باید عادت کنی خبر مرگ عزیزانت را بشنوی و اونا را باور کنی .....

دلم از مرگ بی زار است

که مرگ زشتخو آدمیخوار است

.....

.........

...........

نمی خواستم از مرگ بنویسم ولی  مرگ روی دیگه زندگیه همیشه هست و کاریش هم نمی شه کرد.

....

.......

و اینبار نوبت حسن زرافشان شد . شنبه پیش صبح خبر رفتنش را در اخبار گویا خواندم :

 فعال ملی - مذهبی و کوهنورد با سابقه حسن زرافشان درگذشت .

طبق معمول اول به چشم هایم باور نکردم ولی بدی نوشته ها اینه که وقتی واقعی باشند همین جور جلوی چشمانت باقی می مونند.

از ملی مذهبی بودن او خبری نداشتم . من حسن را در کوه دیده بودم و در کوه شناخته بودمش .و همین شناخت برایم کافی بود که او را بسیار برایم محترم کند.

بسیار محترم

بار اول فکر کنم سال 71 یا 72 بود در تست ورودی  کلاس های مربیگری فدراسیون که قرار بود توسط مربیان فرانسوی اجرا شود. از قزوین آمده بود . ریز چثه بود و لاغر ولی توان غریبی داشت  و صعود کننده چالاکی بود. آشنایی ما در انجا شروع شد و بعد از آن گاه به گاه همدیگر را در گوشه ای از این کوه های پهناور به اتفاق می دیدیم و سلامی و اگر مهلتی بود گفتگویی .

حسن بسیار حساس بود و  به نظر من کمال گرا . حساس از جنبه مثبت آن . به همه چیز با دیدی دقیق نگاه می کرد . بسیار دقیق . در کنگره اخلمد بیادم هست که چه آرام و صبور گوش می داد و چه با استدلال و پرشور سخن می گفت .

سال پیش در کلاس های بازآموزی مربیان درجه سه حسن جزو مدرسان دوره بود . و با چه حوصله ای و صرف توانی در کلاس برای شاگردان خود مسائل را توضیح می داد . با تمام وجود . مانند او در کلاس تدریس بسیار کم دیده بودم که تا این حد عاشقانه بیاموزد.

هنوز یادم هست وقتی ما در پایان کلاس با شاگردان خود به پایین برگشته بودیم او هنوز آن بالا ایستاده بود و برای یکی از شاگردان خود بارها و بارها روش درست آموزش را بیان می کرد . و آنقدر ایستاد تا مطمئن شد سخنش بدرستی فرا گرفته شده .

در مسابقات یخنوردی با تیم قزوین آمده بود و با چند تن از شاگردانش . خودش هم در مسابقه شرکت کرد. یک جا به اشتباه لبه کرامپونش از خط کشی مسابقه خارج شد و بعنوان داور مجبور شدم از او بخواهم که صعود را متوقف کنم .

و چه ساده پذیرفت آنقدر آرام و محجوب و بی اعتراض که همه ما متعجب شدیم . به صعود کننده ای اعلام شود خطا کردی و او کلام به اعتراض نگشاید......

در پایان مسابقه فقط توانستیم از او تجلیل کنیم بخاطر خلق و سلوکش و او با لبخند  فقط به زمین خیره شده بود. برایش بردو باخت معنی نداشت. فکر کنم فقط بدنبال ذات حضور و بودن و بالندگی بود.

هیچگاه از صعود های بینظریش سخنی نمی گفت . مگر به اتفاق . چنان آرام و بی ادعا از کنار بعضی از کارهایش می گذشت که باور کردنی نبود. گاهی وقی صحبت از مسیری بسیار سخت و دشوار می شد . خیلی آرام می گفت چند سال پیش صعودش کرده و همه می دانستیم براستی چنین کرده .

و آلان او به جاودانگی پیوسته . در کوه محبوبش در کوه محبوب همه ما .  در فراز علم کوه جادویی.

از  فعالیت های دیگر او چیزی نمی گویم چون چیزی نمی دانم . ولی طبیعی است برای او که همواره شرر پویایی را بر جان داشت  اجتماع ما کارزار مناسبی  بود برای بیان حق .

بقول حلاج  انا الحق

و حسن شجاعت گفتن حق را داشت .

انا الحق

روانش انوشه باد

 

.................

............................

حسن روحت شاد

و شعله آرزوهایت هماره پر شور

 

سخن ديگري ؟

 

 

 

 

23  مهرماه 87

ویکی پاکوب چالشی در پیش رو

 

یک خاطره

سال ها پیش اگر اشتباه نکنم سال 63 یا 64  به طور اتفاقی در مجله دنیای ورزش خبری دیدم در باره نشریه " دانشکده کوهستان" که توسط کوهنوردان دانشگاه رازی کرمانشاه منتشر شده بود.

آن سال ها تا جایی که من بعنوان یک نوجوان تازه آشنا شده با کوه  جستجو کرده بودم  هیچ نشریه و مکتوبی در باره کوهنوردی وجود نداشت به غیر از سه چهار عنوان کتاب . البته بود اما من نمی دانستم کجا باید آن ها را پیدا کرد. ( داستان جالبی دارد شاید روزی آن را نوشتم).

آدرس کوهنوردان دانشگاه رازی بطور مشخص در آن خبر درج نشده بود اما من نامه ای فرستادم به آدرس کرمانشاه - داشنگاه رازی - نشریه دانشکده کوهستان و در آن درخواست کردم که آن نشریه را برای من بفرستند.

بعد از مدتی در بازگشت از مدرسه به خانه پاکت بزرگی روی میزم انتظارم را می کشد.  آن پاکت از کرمانشاه آمده بود.

 

هیچوقت و هیچوقت احساسی که هنگام  باز کردن آن پاکت را داشتم فراموش نمی کنم . داخل آن چندین نشریه و یک نامه خطاب به من بود! آنها به من پاسخ داده بودند.

 

آن نشریات در دنیای عجیبی را برای من باز کرد. نوشتار های به غایت زیبا از کوه - اطلاعاتی که نمی فهمیدمشان ولی دوست داشتم انها را فرا بگیرم .

خبر هایی از کوه - نوشته هایی از کوه -  حرف هایی  از کوه  همه  چیز از جنس کوه و نام کوه.

 

آن دو شماره " دانشکده کوهستان" من را وارد دنیای کوهنوردی کرد. احساس مسئولیت آن عزیزان از کرمانشاه که با حوصله و مهربانی برای من نوآموز جوابیه ای سر تا پا از دوستی نوشته بودند باعث شد عزمم در ادامه کوهنوردی راسخ تر شود. که شد.

 

دانشکده کوهستان را بارها و بارها و بارها خواندم با هر صفحه اش براستی  زندگی کردم . برایم سر نخی شد به دنیای کوهنوردی . با آن کوهنوردان را شناختم راه های ورود به دنیایشان و خیلی چیز های دیگر.

 

همواره خودم را وامدار آنها  می دانم که اگر آنها نبودند بی شک زندگی من به سویی دیگر کشیده می شد.

 

بعد از آن با نشریه مانگ هلات باز هم از خطه کرمانشاه که دیگر عاشقش شده بودم آشنا شدم. نوشته های به غایت زیباو پر احساس  کوهنوردان خانه کوهنوردان برای من سرمشقی بود که همواره سعی کردم در نوشته های خودم به آن نزدیک شوم.

 

و چقدر حیف که  عمر هر دو این عشق نوشته های دوست داشتنی در آن سال های سخت ، سخت کوتاه بود.

 

اما چقدر باز  خواندن این مکتوبات برایم لذت بخش بود و هست.

 

هنر این دوستان مکتوب کردن دانسته هایشان بود.

..........

....................

در کوهنوردی همه ما میراث دار فرهگ شفاهی گسترده ای هستیم اما این فرهنگ تنها در صورتی می تواند نمود  بهتری پیدا کند و تعالی یابد  که مکتوب شود.

گذار از ادبیات گفتاری به نوشتاری و عادت به فرهنگ گفتگوی مکتوب نه تنها در جلب نو واردان به حیطه کوهنودی با ارزش است بلکه به نوعی باعث صیقل دادن اطلاعات و  آموزش ها و پیشبرد آنها و اشاعه فرهنگ صحیح رفتاری در حیطه های خرد و  کلان کوهنوردی می شود.

ممکن است عقیده بسیاری بر این باشد که باید به کوه رفت به جای آنکه از کوه نوشت اما ردیف طویل کتاب های موجود در زمینه کوهنوردی - تمام زمینه های آن  - در کتابخانه ها ( حتی درایران امروز) بخوبی بیانگر این است که باید در کنار رشد فنی عملی از فرهنگ سازی کوه غافل نشد.

من از  سال 1380 تا 1386  افتخار حضور در بسیاری از دوره های بازآموزی کوهنوردی رسمی کشور - فدراسیون - را داشتم . نکته ای که در این دوره ها همواره جلب نظر می کرد وجود  نظرات بسیار خوب و ایده آل مربیان حاضر در  بازآموزی در باره شیوه تدریس و  تکمیل درس نامه بود .

همواره از مربیان عزیز در تمامی این دوره ها درخواست می شد که نظرات خود را مکتوب کنید اشکالات را بنویسید و برایمان ارسال کنید تا در نگارش های بعدی  درس نامه ها از آن بهره بگیرم.

متاسفانه بازخورد ها بسیار بسیار کمتر از انتظار بود.

در سال 84  مجموعه نکات فنی را بر روی اینترنت قرار دادم طی این مدت این صفحات بیشتر از 45,000 بازدید داشتند و در بسیاری از سایت های دیگر  باز انتشار یافتند.

اما نظرات تکمیلی در باره تصحیح آن کمتر از 10 مورد  بود. همواره ارزو داشتم که چنین نباشد

.....

..........

 

در چند روز اخیر - کمتر از 5 روز پیش - با سایتی آشنا شدم که آشنایی با آن برایم کمتر از آشنایی با دانشکده کوهستان نبود.

سایت ویکی پاکوب

 

ساختار این سایت و ایده اصلی توسعه آن مناسب ترین مکان برای پایه گذاری فرهنگ جامع کوهنوردی فارسی زبان است.

این سایت می تواند به تبدیل به  یک مرجع  کامل نوشتاری در کوهنوردی ایران به کمک همه کوهنوردن  ایرانی باشد. در حال حاضر ویکی پاکوب تنها بستری است آماده اما ما همه کوهنوردان می توانیم آنچه از کوهنوردی می دانیم را در آن ثبت کنیم.

 

در این سایت همه با همه برابرند و همه می توانند مطالب آن را ویرایش کنند.

ویکی پاکوب حتی از ویکی پدیا اصلی به نظر من یک گام جلو تر است زیرا اعتقاد به دموکراسی هم دارد.

 

هدف از ایجاد این سایت فراهم آوردن امکانی است تا کوهنوردان و علاقه‌مندان به کوه و طبیعت و کوهنوردی دغدغه‌های خود را بیان کنند و اطلاعات و پیشنهادها و انتقادهای خود را ابراز کنند. یکی از امکاناتی که سعی کرده‌ایم در این سایت به صورت جدی به آن بپردازیم جمع‌آوری و ذخیرهٔ گزارش‌های کوهنوردی و یا طبیعت‌گردی و به اشتراک گذاردن آن‌هاست. از دوستان می خواهیم تا گزارش‌ها، عکس‌ها و مسیرهای ثبت شده با جی‌پی‌اس خود را به سایت ارسال کنند تا علاقمندان بتوانند یک منبع قابل اعتماد برای دریافت این اطلاعات به صورت طبقه بندی شده در اختیار داشته باشند. در اینجا همچنین امکان بحث و تبادل نظر در مورد مسایل مهم حوزهٔ کوهنوردی فراهم آمده است

شاید برای اولین بار است که به رسم ویکی‌پدیا در این سایت یعنی ویکی‌پاکوب همه چیز بر اساس آزادی فکر و اندیشه و نظر در حوزه کوهنوردی و طبیعت پیش می‌رود.

شما یک ویرایش‌کنندهٔ ویکی‌پاکوب هستید! ویکی‌پاکوب سردبیر ندارد، و بین ویرایشگرهای آن هم رابطهٔ بالا به پایین وجود ندارد. بنابر این، ویرایشگران ویکی‌پاکوب با ویرایش و اصلاح ظاهر و محتوای مقالات ویکی‌پاکوب سیاست‌های آن را اجرا می‌کنند. مشارکت‌کنندگان ویکی‌پاکوب ، هم نویسنده و هم ویراستار مقالات هستند.

 

ویکی پاکوب چالشی مثبت در برابر کوهنوردی ایران است . در ویکی پاکوب   بهانه ای برای محدود بودن - نور چشمی بودن - اعمال نظر - فدراسیونی یا مستقل بودن ( به شخصه این  دو تعبیر را دوست ندارم ) عضو گروه بودن یا نبودن نیست همه آزاد و برابر هستند. برای انتشار اطلاعات و دانسته ها.

امکانات منحصر به فردی که سیستم ویکی در اختیار کاربران می گذارد بخصوص امکان جستجو ویکی را با هر نمونه مشابه غیر قابل رقابت می سازد.

و این بر عهده ما است که  اطلاعات را به آن اضافه کنیم تا در فضایی برابر همه از آن بهره بگیریم.

ویکی پاکوب تنها مکانی صرف  برای درج لینک نیست. جایی است که همه می توانند در بهبود آن همیاری کنند.

همه می توانند در بهتر ساختن آن کمک کنند. اگر فکر می کنید جای مطلبی در آن خالیست می توانید آن را ایجاد کنید اگر فکر می کنید مطلبی در آن نقص دارد می توانید آن نقص را بر طرف کنید.

اگر روشی اشتباه است می توانید آن را تصحیح کنید.

ویکی پاکوب همانند کوهستان است برای همه جا است برای همه راه است . برای همه بنا به فراخور علاقه مسیر هست.

تنها به شرط رعایت اصول ساده و احترام گذاشتن به همه.

این بر عهده جامعه کوهنوردی است که در ویکی پاکوب مشق کند گفتگوی فنی را تجربه کند و به بالندگی برسد.

 ویکی پاکوب جایی است برای مکتوب کردن تجربیات انتقال ان تصحیح و معرفی روش ها و سبک ها  .

بیاید هر کدام ما  آنچه را می داند در ویکی پاکوب مکتوب کند.

ویکی پاکوب همانند یک دیواره بلند حد خواستن و اراده ما را در اشاعه آنچه می دانیم و آنچه دوست داریم را  به چالشی وسوسه انگیز کشیده. چالشی در روند بالندگی

این بر عهده ما است که از عهده این چالش بر آییم.

آینده نشانگر نتیجه این چالش است.

من به این آینده امیدوارم شما چطور؟

 

همین!

 

 

سخن ديگري

شانزده آذر  1386

 

اشاره سکوت

 

دارم کتابی می خونم به اسم  The Beckoning Silence   نوشته جو سیمپسون. شاید بشه اسم این کتاب را اشاره سکوت ترجمه کرد.

جو سیمپسون بعد از نوشتن کتاب لمس خلا   بعنوان معروف ترین نویسنده یک کتاب کوهنوردی در جهان شناخته شد. لمس خلا پرفروشترین کتابیه که تا به حال در باره کوهنوردی نوشته شده است .

فیلمی که هم سه سال پیش از روی این کتاب ساخته شد به گفته همه یکی از خوش ساخت ترین فیلم هایی است که به موضوع کوهنوردی پرداخته است .

من در باره لمس خلا همون موقع مطلبی نوشتم :

صحنه کوهستان همواره برای فیلم سازان مملو از معیار های لازم برای ایجاد هیجان و قصه پردازی است . فیلم های سینمایی کوهنوردی که با دستمایه قرار دادن حوادث کوهنوردی ساخته شده اند . مملو از اتفاقاتی نظیر ریزش بهمن - سقوط - پاره شدن طناب - آسیب دیدگی و موارد مشابه هستند.
هر کدام از این موارد به تنهایی قادر به ایجاد حس هیجان و تعلیق در یک فیلم سینمایی هستند و به طبع مجموعه این عوامل در کوهستان برای فیلمسازان کشش خاصی دارد.
به غیر از فیلم
K2 (کارگردان : فرانک رودام 1992) که با معیار های کوهنوردی تا حد قابل قبولی منطبق بودبقیه فیلم های دیگر سینمایی با مضمون کوهنوردی که در بیست سال اخیر ساخته شده اند. مانند  سنگنورد - حد عمود  قاتلی بر فراز ایگر در چشم کوهنوردان جنبه هایی از غلو دیده می شد.
صحنه هایی مانند صعود آزاد از یک مسیر یخ زده توسط سنگنوردی که ماه ها است از تمرین بدور مانده و یا پرش از روی یک شکاف 40 متری و کوبیدن تبر یخ بر روی دیواره مقابل و بسیاری صحنه های دیگر این فیلم ها را دنیای حقیقی کوهنوردی بیگانه نموده است.
اما اینک با فیلم دیگری روبرو هستیم :
Touching The Void لمس خلا ......

 لمس خلا از جنس دیگری است . جنس واقعیت .  کوهنوردان این فیلم  واقعی هستند. چه راویان چه بازیگران.
 فیلم نیمه مستند بنظر می آید با تلفیقی از صحبت های جو و سایمون و بازسازی آنچه بر آنها گذشته است .
دو کوهنورد انگلیسی در سال 1985 برای صعود
Siula Grande  واقع در پرو عازم می شوند.
 هدف آنها صعود دیواره ( جبهه غربی ) این کوه است . آنها به روش آلپی و ظرف سه روز دیواره را صعود می کنند.هنگم بازگشت پای جو بر اثر سانحه ای از زانو می شکند!!در یک تیم دونفره و در چنین ارتفاعی این اتفاق یعنی مرگ . اما سایمون با تلاش زیاد او را بوسیله طناب کارگاه به کارگاه پایین می آورد. در حقیقت کارگاهی وجود نداشت . برف پودر اجازه زدن کارگاه را او نمی داد.او با کندن یک سطل برفی و نشستن در آن دو حلقه طنابشان را به هم گره می زد. و جو را 80 متر پایین می فرستاد. سپس خودش به روش 
DownClimb  ( صعود برعکس(  به پایین و پیش دوستش بازمی گشت .
در  حین این کار یک تله برفی زیر پای جو می شکند و او بر روی نقاب برفی بین زمین و فضا معلق می ماند. امکان بالا کشیدن  بعلت نداشتن کارگاه برای سایمون وجود ندارد.  سایمون ساعت ها او را در حالیکه تمام وزن بدنش را تحمل می کند نگاه می دارد.
دست های جو سرمازده شده و نمی تواند بر روی طناب گره پروسیک بزند. و طوفان مانع رسیدن صدای آنها به هم می شود. او با همان دستان موفق به زدن یک گره بر روی طناب می شود . اما دومین حلقه طنابچه از دستان او به پایین می افتد و او نا امید و تهی از هر توانی به انتهای طناب آویزان باقی می ماند.
برای سایمون که کم دچار سرمازدگی و خواب مرگ می شد شرایط وحشتناکی بوجود آمده بود. هوا تاریک شده بود و طوفان همه جا را در بر گرفته بود.
می دانست دوستش  آن پایین تر ساعت هاست  با شرایط وحشتناکی روبروست . آیا زنده است ؟
اگر هست چرا فعالیتی برای بالا آمدن نمی کند.
آیا مرده؟؟!!!
وضعیت سایمون در آن بالا لحظه به لحظه متزلزل تر می شد. و برفی که بر روی آن نشسته بود مدام سر می خورد.
می دانست بیشتر از آن نمی تواند مقاومت کند. به هر حال چند ساعت دیگر مغلوب خواب می شد و لحظه ای خواب همان و پرت شدن هر دو همان.
و مجبور به انتخاب شد. انتخابی دشوار.
بریدن طناب حمایت .................
جو در آن پایین بناهگاه خود را در فضا معلق دید  بیش از 40 متر به پایین پرت شد. و بصورت معجزه آسایی بر روی یک پل برفی اصابت کرد که ضربه سقوط او را گرفت و او   15 متر پایین تر زنده  داخل یک شکاف یخی محبوس شد.
چه برای سایمون چه برای جو شرایط بسیار بحرانی بود.
سایمون خسته و فرسوده با تلاشی سخت یک اتاق برفی درست می کند و شب را با روحی آشفته درآن بیتوته می کند.
و جو محبوس در شکافی سرد و به ظاهر بی انتها. تنها تر از هر تنهایی در کوهستان.
فردا صبح سایمون به تنهایی به پایی باز می گردد. طوفان تمام آثار و شکاف ها را پر کرده بود و هیچ اثری از محل سقوط جو نبود. سایمون با بار سنگین احساس گناه بسان سیزیف از کوه پایین می آید.
و جو این تنهاتر از پرومته در جهنم منجمد خود تنها می ماند. تلاش برای صعود . با پایی شکسته بی معنی است. اما او نمی خواهد تسلیم شود.
امتداد شکاف یخی که در سیاهی گم شده توجه او را جلب می کند . نگاهی به آسمان می اندازد و نگاهی به سیاهی جلوی رویش .آسمان فقط 15 متر بالاتر از اوست ولی این فاصله ........
طنابی که به او متصل بود را پایین می کشد . با دیدن بخش تکه بریده شده دنیایی از فکر به ذهنش هجوم می آورد . اما اولویت او چیزدر ن زمان دیگری بود.
تصمیم می گیرد زنده بماند . یک پیچ یخ در یخ نصب می کند . طناب را به آن می بندد و با امید به اینکه شاید آن شکاف در انتها به بیرون حتم شود از طناب فرود می رود.
فرودی نا معلوم . فرودی که انتهای آن نا مشخص است . فرودی که پایان آن  تنها دو جواب دارد.
مرگ یا زندگی .
اما خدایان می خواستند با دیگر صبوری و استقامت انسان را بیازمایند.
در انتهای طناب کور سوی نوری را می بیند. سینه خیز به سمت آن می رود و .....
آفتاب
او زنده از شکاف خارج می شود. نور آفتاب برایش زندگی را رقم می زند. اما شادیش دیری بیش نمی پاید.
در جلوی او کیلومتر ها راه و شکاف و پل برفی تا ابتدای مورن های یخچال کشیده شده بود.
راهی که چند روز پیش با همیاری دوستش با هزار احتیاط از آن عبور کرده بود . و در حقیقت از اینجا بازگشت اودیسه وار او آغازی دوباره داشت .سینه خیز از روی پل های برفی و شکاف ها گذشت . سانتیمتر به سانتیمتر خود را جلو کشید و تنها یک هدف داشت . زنده ماندن.
خود او این صعود و بازگشت غریب را در کتابی با همین عنوان به رشته تحریر درآورده:
Touching The Void
کتابی که هم اکنون شاهد روایت خالص سینمایی آن توسط كوين مك دونالد هستیم .
هنگامیکه آن ها به انگلستان باز گشتند بسیاری از کوهنوردان و انجمن ها کوهنوردی سایمون را به خاطر پاره کردن طناب مورد شدیدترین انتقادات قرار داند ولی جو همواره از او سرسختانه دفاع کرد.
بیشتر کسانی که این فیلم را دیده اند با پرسشی غریب در ذهنشان روبرو شده اند:
اگر من در موقعیت سایمون قرار می گرفتم چه می کردم ؟
پرسش سختی است . برای هر کسی که یکبار طناب حمایت همنوردی را دست گرفته پرسش بسیار سختی است.
لمس خلأ شاهکار نابی از به تصویر کشیدن حد اعلايي گنجایش روحی و ظرفيت انسان در چالش با سخت ترین حوادث است .نگاه هشیار فیلم ساز به زیبایی نیزگوشه چشمی به نسبی بودن قرارداها و هنجار ها دارد.

 

جو بعد از بازگشت به کشورش و بهبودی باز به دنیای کوهنوردی باز گشت و کوههای بسیاری را در نوردید.

اما خودش می گوید: چیزی در من عوض شده بود. پشت سر گذاشتن آن تجربه باعت شده بود نگاهی دیگر به کوهستان و زندگی پیدا کنم.

جو دوران کوهنودری خود شاهد مرگ تنی  نفر از دوستان و همنوردانش بود. او می گوید:

همه ما (کوهنوردان) وقتی خبر مرگ دوستی را می شنویم می پرسیم :

چطور مرد؟ چون می خواهیم بدانیم چه اشتباهی کرده و هرگز نمی پرسیم چرا کشته شد.....

 

پیدا کردن چرایی این خطر پذیری در محیط سرسخت کوهستان باعث نوشتن کتاب های بعدی او شد.

شاید برای او هم که در سطوح جدی کوهنوردی سال ها فعالیت کرده  هنوز این سئوال بی پاسخ است :

حد خواسته روح تا کجاست که تا این حد جان را به بازی می گیرد؟

ما در کوهنوردی (جدی - فنی) بدنبال چه چیزی هستیم؟

هر چند هر کسی که به کوهستان می رود طبیعتا در معرض خطرات آن قرار می گیرد اما طبیعتا خط ظریفی وجود  دارد بین لحظات نفس گیر صعود از آبشار یخی با  یک کوه پیمایی  ساده در مسیری مشخص و عمومی .

اما او بسیاری از دوستانش را در کوهستان و در مسیری هایی که هیچکس تصور خطر در آن را نمی کرد از دست داد.

سیمپسون به زیبایی  لحظاتی را توصیف می کند که تنها انتخاب بی دلیل معبری از سمت چپ به جای راست و یا برعکس باعث شده بود که او از ریزش بهمنی جان سالم بدر ببرد .

بسیاری از کسانی که یک دیواره بلند را صعود کردند یا از یک آبشار یخی بالا رفته اند مطمئنا لحظات پر استرسی را که مشغول حمایت هم طناب خود بوده اند را به یاد دارند.

که چگونه در حالی که بر روی یک کارگاه معلقند در سکوت چشم به حرکات هم طناب خود دوخته اند که سعی در عبور از سخت تکه مسیر دارد در حالیکه حمایت های میانی بین آنها چندان هم ایمن نیستند.

در فصول اولیه The Beckoning Silence  او به شرح چنین  لحظاتی می پردازد که هنگام صعود های خود تجربه کرده و با هنر مندی و چیره دستی تمام آن واگویه های ذهنی را بازگو می کند.

بطوریکه خواننده خود را در جای او در کنار او و دل نگران او می یابد.

او می گوید : من تقریبا بیشتر از نصف بدنم در سوانح در هم کوبیده شده - دوبار پایم شکسته شده کتفم در رفته و بارها از بهمن جان سالم بدر برده ام . و شاهد مرگ همنوردانم  و یا دیگر کوهنوردان در چند قدمی خودم بودم .

حوادثی که جو در طی سالیان کوهنوردی خود تجریه کرده باعت شده میزان تحمل خطر پذیری او هر بار که به کوهستان می رود کمتر شود و این خود آغاز یک تضاد است.

چرا که کوهستان ( بخوانید کوهنوردی فنی ) به ذاته با خطر پذیری وقبول آن همراه است .

او خواننده را شریک احساسات و گفت گوی های ذهنی خود در صعود می کند و در جایی می گوید:

در آن نیمه تاریک روشن صبحگاهی در کوه های بولیوی و تنها چند لحظه بعد از انکه فهمیدم بهمن از دهلیز کناری ما فروریخته ( همان دهلیزی که بدون هیچ دلیلی از صعودش چشم پوشیده بودیم ) به این حقیقت پی بردم که دیگر عاشق کوهستان نیستم .

مرگ در کوهستان همواره  به دلیل اشتباه نیست گاهی کوهنورد با وجود در نظر گرفتن همه جوانب در زمان مناسب در جای مناسب نیست و شانس نمی آورد.

به همین سادگی .

و گاهی در زمان مناسب و  جای مناسب است و بهمن فرو نمی ریزد و میانی تاب سقوط می آورد و تبر یخ در جای خود باقی می ماند.

 

در فصول بعدی کتاب داستان آشنایی او با کوهستان که با  کتاب The White Spider ( عنکبوت سفید ) آغاز شد را می خوانیم. او چهارده ساله بود که با خواندن این  کتاب  شیفته کوهنوردی شد.

این کتاب روایت کننده اولین تلاش موفق در صعود دیوراه شمالی آیگر است که به قلم  Heinrich Harrer  یکی از اعضای تیم بعد از صعود موفق سال 1983 نوشته شد.

Heinrich Harrer  بیشتر در دنیای کتاب با کتاب " هفت سال در تبت " شناخته شده که فیلم پرفروشی هم بر اساس آن در سال 1997  با بازی براد پیت ساخته شد.

 

دیواره 1800 متری شمالی آیگر یکی از شش دیواره بزرگ آلپ و شاید معروفترین آنها باشد. چشم انداز عظیم این دیواره که در بالای پیش اسکی معروف شایدک سویس قرار گرفته همواره نگاه بسیاری از کوهنوردان و غیر کوهنوردان را به سوی خود کشیده و می کشد و  The White Spider نام پهنه ای برفی یخی و بخشی از دیواره آیگر است که از دور بسان یک عنکبوت سفید عظیم بر روی دیواره به نظر می رسد.

دیواره شمالی آیگر بعداز دوران طلایی کوهنوردی آلپ و صعود تمامی قله ها و مسیرهای سنگی معروف آن تنها دیواره ای بود که در برابر کوهنوردان تسلیم نشده بود.

حاصل سه تلاشی تا قبل از سال 1938 بر روی این دیواره صورت گرفت هشت کشته بود.

چهار تن از این افراد اعضای گروهی بوندند که در سال  1936 سعی  صعود دیواره را داشتند.

صعودی که پایان آن چیزی ورای تراژدی بود.

بخش هایی از کتاب "عنکبوت سفید " به شرح این صعود دردناک پرداخته است و با خواندن این قسمت ها جو سیمپسون جوان بیشتر فریفته کوهستان شد.

شاید او می خواست بداند چه چیزی باعث آن شده که انسان ها تا سرحد و شاید ورای توانایی خود در جذبه  کوهستان  غرق شوند.

چهار کوهنورد جوان Andreas Hinterstoisser, Toni Kurz, Willy Angerer and Edi Rainer تابستان سال 1936 آماده صعود دویواره شمالی آیگر شدند.

مسیری که آنها انتخاب کردند همان مسیری بود که توسط کوهنوردان اطریشی در سال قبل تا نیمه دیواره پیموده شد.

هر چند آن دو کوهنورد اطریشی بدلیل گرفتار شدن در طوفان در محلی که به بیواک مرگ معروف شد برای همیشه ناپدید شدند.

Toni Kurz کوهنورد  24 ساله آلمانی   بعنوان گایدی آینده دار در کوهنوردی شناخته می شد و هم طناب او Andreas Hinterstoisser  بعنوان یکی از بهترین سنگنوردان آن سال ها شهرتی خاص داشت .

دو همراه آنها Willy Angerer و Edi Rainer کوهنوردان سرسختی از اطریش بودند که صعود های بسیاری را در کارنامه داشتند.

آغاز صعود بسیار خوب و سریع بود آنها در پایان روز اول دقیقا مطابق برنامه خود تا جایی که انتظار داشتند صعود کردند. روز دوم Andreas Hinterstoisser موفق شد با تراورس از پهنه صاف و صیقلی بخشی سنگی از مسیر به روش پاندوله مشکل ترین بخش صعود را که به عنوان شاه کلید صعود این مسیر معروف شده بود  را به اتمام برساند.

آنها شادمان از موفقیتشان در عبود از این بخش طناب ثابتی که Hinterstoisser کشیده بود را باز می کنند و به صعود ادامه می دهند. اما شادی آنها چندان طولی نمی کشد بر اثر ریزش سنگ Edi Rainer مجروح می شود اما باز به صعودادامه می دهد.

سرعت پیمایش آن ها در روز سوم بسیار پایین آمده بود و در پایان روز سوم مجبورمی شوند در حدود 50 متر پایین تر از "بیواک مرگ " شب را سپری کنند.

جو سیمپسون می گوید: شاد در آن شب هر یک از آن دو کرده در فکر خاصی بود   Hinterstoisserو Toni Kurz در اوج آمادگی و در چند قدمی انجام پر افتخار ترین صعود کوهنوردی آن زمان و Willy Angererو Edi Rainer در اندیشه اینکه چرا باید این اتفاق بیافتد و آیا آنها می توانند فردا همگام آن دو صعود کنند یا نه ؟

روز بعد Edi  قادر به صعود نبود . ادامه مسیر در بالای سر آنها چندان دور از دست بنظر نمی رسید اما نه برای Edi .

Toni Kurz بعنوان سرپرست تصمیم می گیرد.

باز می گردیم . باید همه با هم به پایین برویم .

سودای صعود فتح و افتخار جای خود را به تلاش برای حفظ جان دوست می دهد.

آنها تا عصر خود را به اول تراورس می رسانند . اما بازگشت از تروارس ممکن نیست .

اگر در حین صعود  Hinterstoisserتوانست با پاندوله و با کمک تنش طناب خود را بر روی سطح تراورس به آنطرف بکشد در این سمت جایی برای انجام این کار نبود.

Hinterstoisser بیش از سه ساعت تلاش می کند و هر بار سقوط می کند. او بهترین سنگنورد گروه بود و اگر او نمی توانست هیچ کس دیگری نمی توانست.....

وقتی او ناامید به بقیه گفت امکان بازگشت وجود ندارد شرایط بحرانی تر شد.

هوا از ظهر رو به خرابی گذاشته بود و طوفان آغاز شده بود.

در آیگر همواره هوا در عرض چند لحظه خراب می شود حتی در تابستان.

...........................

آیگر دو ویژگی خاص دارد .

دیواره شمالی کاملا مشرف به پیست اسک شایدک است و توریست ها و افراد محلی می توانند با دوربین به خوبی صعود کوهنوردان را دنبال کنند و به طبع آن صعود در معرض توجه افکار عمومی قرار می گیرد.

از میان آیگر یکی از بزرگترین تونل های قطار اروپا عبور می کند . یکی از ایستگاه هایی که در زمان احداث تونل ایجاد شد حفره ای از داخل تونل به میان  دیواره  کشیده شده. این حفره به نام Gallery Windoww معروف است.

اگر از قطار در آن توقف گاه پیاده شوید و چند قدم جلو بروید خود را در ارتفاع 500 متری اولیه دیواره می یایبد.

....................................

تیم چهار نفره وقتی متوجه شد نمی تواند از تراورس عبور کند تصمیم گرفت با فرود از آنجا خود را  نزدیک Gallery Windoww برساند .  

 مسیر فرود بسیار مشکل و در بسیاری از بخش های کلاهکی بود.

به یاد داشته باشید آنها نه ابزار نه پوشاک مدرن امروزی را به همراه داشتند روش فرود آن ها یا روش S   بود یا فرود کارابین . که هر دو روش بر مبنای اصطکاک طناب بر روی بدن صورت می گیرد.

حتی تجسم فرود با آن طنابهای بافته شده خیس و زیر بر روی لباس هایی خیس و در زیر بارش شدید برف بسیار دشوار است .

بعد از چند مرحله فرود آن ها به حدود 50  60 متری Gallery Windoww   رسیدند. بر حسب تصادف سوزنبان قطار در آنجا حضور داشت  او نیز همانند بسیاری از کوهپایه نشینان در جریان صعود این تیم بود و  از بازگشت آن ها با خبر بود.

در حقیقت این صعود انعکاس بسیار وسیعی در  اروپای آن روز داشت و روزنامه ها هر روز مشغول اطلاه رسانی در باره آن بودند و افراد زیادی خود را  به شایدک رسانده بودند تا سیر صعود را با چشم خود ببینند.

اما تیم چهار نفره فارغ از هیاهوی دشت های پایین تر تنها به این  می اندیشید که حودرا سریعتر به Gallery Windoww برساند. جایی که باد و طوفان نبود . جایی که آرامش در انتظارشان بود.

سوزنبان از آنها  با فریاد پرسید: همه چیز مرتب است ؟

و آنها بنا به عادت و غافل از تنها چند دقیقه بعد با فریاد گفتند: تا یکساعت دیگر فرود تمام می شود........

و سوزنبان با قطار خود به پایین برگشت.

در جایی که آنها رسیده بودند محل مناسبی برای کوبش میخ و برقراری کارگاه  وجود نداشت .Hinterstoisser خود را از طناب جدا کرد  چند متر جلو تر رفت مشغول کوبیدن میخ شد.

اگر او کارگاه را می زد و همه خود را به آن کارگاه متصل می کردند تنها یک فرود و 30 متر تراورس از روی برف در انتظارشان بود.

 

اما همیشه در کوه آن اتفاقی که ما می خواهیم  نمی افتد.

 

بارش شدید برف باعت انباشته شدن توده برفی در چند صد متر بالاتر  از آن ها شده بود و بناگاه هیولای سفید کوهستان باز غرش کرد.

بهمن Hinterstoisser را با خود بردو باعث پرت شدن دو  نفر دیگر شد.

در نتیجه طنابی که به بدن Angerer   متصل شده بود و از یک کارابین و میخ عبور کرده بود کشیده شد و باعت شد او با صورت به شدت به سنگ برخورد کند. شدت ضربه او را کشت.

همین اتفاق برای Rainer افتاد او به پایین پرت شد بشدت با سنگ برخورد کرد و بعد در حالیکه وزنش بر روی بدن Kruz  بود در بین سنگها گیر کرد او هم مرد.

و  Kruz  در میان هوا در میان یک شیب نیمه منفی آویزان ماند.

تنها چند لحظه قبل همه آنها منتظر فرود برگشت به ایمنی بودند و شاید به فکر یک لیوان نوشیندنی گرم و  بازگشت به زمینی که در زیر  پایشان بود بودند  اما تنها فقط در گذر کسری از لحظه همه چیز عوض شد.

Kurz   قادر نبود کاری انجام بدهد. طناب دوست بیجانش به او متصل بود و خود او سرما زده و متحیر در میان دیواره معلق شده بود.

دقایقی بعد زمانی که ابرها کمی از جلوی آیگر به کنار رفتند نفراتی که با دوربین بدنبال رد صعود کننده گان بودند با چشمانی حیرت شده شاهد این تراژدی بودند.

تیم نجات با سرعت خود را با قطار به Gallery Windoww رساند و با تراورس مسیر به 30 متری kurz   رسید. او حدود 30 متر بالاتر از آنها معلق بود و برای آنها امکان نداشت  به هیچ نحوی در آن هوای  طوفانی خود را او برسانند. با توجه به فرا رسیدن تاریکی امید هیچ گونه تلاشی برای نجات او نمی رفت.

درگیر شدن تیم نجات در فرایند صعود ( که بسیار بالاتر از توان آنها بود) می توانست جان آن ها را نیز به خطر بیاندازد.

.............

باورش سخت است اما آنها به او گفتند چاره ندارد جز اینکه تا صبح به هر نحو سر کند. آنها صبح باز می گردند.

و در گامی که بر می داشتند صدای فریاد kurz     به دنبالشان بود

کمک

برگردید

Kurz مردی بود که تا آن در زمان هیچگاه در کوهستان از هیچ کس کمک نخواسته بود.

حتی برای کسانی که شب بر روی دیواره ها تا صبح را حتی در زستان بیتوته کرده باشند تصور آنچه بر kurz    در آن شب گذشت بسیار سخت است. نیمه یخ زده – منجمد خسته گرسنه و خیس  آویزان بر روی طنابی کنفی - که به دور بدن گره خورده – در حالیکه جنازه دوستش به او متصل است و باد زوزه کشان برف را  به او می کوبد.

تیم امداد فردا صبح زود بازگشت . باورش همچنام سخت است اما kurz  زنده بود . با بدنی یخ زده  و یک دست  سرما زده و تقریبا از کار افتاده تیم امداد نمی توانست خود را به او برساند. آنها از او یک کار غیر ممکن خواستند.

طنابی که جنازه دوستش به آن متصل بود را ببرد

به بالا یرگردد

رشته های طناب را از هم باز کند

 یک طناب بلند تر ببافد

 آن را پایین بیندازد تا آنها برای او  طناب فرود و چکش به بالا بفرستند.

این بیشتر به یک شوخی تلخ  شباهت داشت . اما او با تلاشی فوق انسانی این کار را انجام داد.

 

بریدن طناب با  چاقو  باز گشت با دست خالی از روی طناب به بالا باز کردن رشته های یخ زده طناب از هم  تنها با یک دست و دندان ........ 

گره زدن رشته های نازک ساعت ها زمان برد و در  نهایت او توانست ریسمان باریکی درست کند به انتهای آن یک سنگ ببندد و آن را به پایین بیاتدازد. و آنقدر تاب بدهد تا به دست گروه پایین برسد.

تیم امداد یک طناب میخ و چکش برای او  به انتهای ریسمان گره زد  او آرام آرام ریسمان را بالا کشید.  کم کم امید در دل ها جوانه می زد.

اما طنابی که برای فرستاده بودند کوتاه آمد. آنها با گره یک طناب دیگر  به انتهای آن اضافه کردند .

او میخ ها را در سنگ کوبید . و اماده فرود شد. او به روشی فرود آمد که  ما به نام  فرود کارابین می شناسیم.

در این شیوه با یک طناب انفرادی که به دور کمر بسته می شود نوعی هارنس ( صندلی فرود )  ایحاد می کنند یک کارابین به آن می اندازند طناب از یک کارابین به روی  شانه می افتد و نفر به پایین می رود.

او آرام آرام شروع به فرود کرد.  کمتر از ده متر تا پایان این بازی دردناک مانده بود .

..................

شاید در لحظه ای که او گره را در دست خود احساس کرد فهمید چه اتفاقی افتاده شاید هم زمانی که گره در پشت کارابین گیر کرد و ادامه فرود دیگر ممکن نبود.

گره درشت و یخ زده بسیار بزرگتر از آن بود که از کارابین عبور کند. او با چنگ و دندان و همه توان خود می خواست آن گره را از کارابین عبور دهد. کافی بود که گره از کارابین رد شود تا این کابوس به اتمام برسد اما تقدیر ننقش دیگری رقم زده بود.

نفرات تیم امداد او را تشویق به ادامه تلاش می کردند اما ناگهان او دست از تقلا کشید و با صدایی رسا گفت:

دیگر  نمی توانم ادامه بدهم .

و برای همیشه به ابدیت پیوست.

تصویری که از این صحنه دردناک برداشته شده است  یکی از تلخ ترین صحنه هایی است که در کوهستان ثبت شده است . تصویری سیاه و سپید و بسیار تلخ ......

پیکر بی جان کوهنوردی که فراتر از توان انسانی برای زنده ماندن جنگید اما مغلوب شد, در چند متری تیم امدادی که هیچ کاری از دست آنها ساخته نیست .

...............

..........................

جو سیمپسون می گوید شرایط kurz  بسیار شبیه من بود . هر دو انتهای طنابی آویزان بودیم که می دانستیم هیچگاه از بالای آن کمک نخواهد رسید. اگر همطناب من طناب را نمی برید مطمئنا سرنوشت من مانند kurz می بود.

و من همیشه متحیر این موضوع هستم چرا من فرصت زندگی یافتم اما او نه؟

 

جو در سال 2000 تصمیم گرفت با کوهنوردی وداع کند شاید او به تنهایی بیشتر از همه کوهنوردانی که هر یک از ما می شناسیم در کوهستان دوستانی را از دست داده و یا شاهد مستقیم  مرگ آنان بود .

  برای او تمام جذبه و شکوه کوهستان همراهی غریبی با تلخی و ترس از مرگ یافته بود. اما هنوز او یک پیکار دیگر در ذهن داشت .

آیگر

او سه بار با دوستش برای صعود دیواره تلاش می کند و هر بار بعلت هوای خراب مجبور به بازگشت می شود . در تلاش آخر دو کوهنورد در حالیکه چند طول بالاتر از آنها بودند توسط بهمن درو می شوند و جان می سپارند.

آن دو در زمان نامناسب  در جای نا مناسب بودند .....

اتفاقی که جو در کوهستان بسیار شاهد آن بود.

جو می گوید: در کوهستان شما می توانید بنشنید کوه را نگاه کنید و بعد انتخاب با شما است می توانید برگردید می توانید بالا بروید با احتساب همه چیز با در نظر گرفتن همه چیز .

 اما باز عدم قطعیتی هست که همواره هست حس می شود و در هر گام با شما است .

شاید شما در زمان مناسب در جای مناسب نباشید.

اما بسیاری کوهنوردان با علم به این موضوع باز رفتن را انتخاب می کنند

 

تا فقط برای چند لحظه در آن بالا احساسی را تجربه کنند که هرگز نه می توانند آن را وصف کنند و یا حتی به اشتراک بگذارند احساسی غریبی که تنها در یک مکان تجلی پیدا می کند

فراز کوهساران

هر چند جو سیمپسون برای آن تعبیری خاص دارد.

......................

...............................................

روایت سینمایی این فیلم در سال جاری میلادی 2007 با نام برگرفته از کتاب  The Beckoning Silence توسط گروه سازنده فیلم لمس خلا ساخته شد و در جشنواره فیلم کوهنوردی Kent  به اکران در آمد. و مورد تحسین قرار گرفت.

 

همین!

 

 

   سخن ديگري  

 

 

 

اول آبان 1386

 به بهانه مطلب رضا زارعی جان پناه بی نور

آیا شب مانی بر روی دیواره مشکلی لاینحل است و آیا شب مانی بر روی دیواره مترادف است با عذاب؟

من در زمانی جذب صعود های بلند دیواره ای شدم که دیواره نوردی ایران در حال گذار از صعود های کند و چند روزه به دوران صعود های سریع و سبکبار بود. و چه مکانی بهتر از دیواره شمالی علم کوه برای تجربه این فرآیند.

تا قبل از سال های آغازین دهه 60 صعود دیواره علم کوه مترادف بود با صعودی سخت با چندین شب مانی و محل های سنتی شب مانی طاقچه فرانسویها – طاقچه قمقمه و یا سکوهایی بود که کوهنوردان باشگاه دماوند در سال 56 بر روی آن نصب کرده بودند.

در سال 63 اولین تیم ایرانی ( آقای سعید اردبیلی و همطنابش) موفق شدند دیواره را در مدت زمان 15 ساعت صعود کنند که خود نقطه عطفی بود در کارنامه سنگنوردی ایران .

اما تاثیر گذار ترین سال های صعود و شاید آغاز دوران طلایی سنگنوردی ایران را می توان از سال 1360 تا 1370 نامید.

دهه ای که تمام تصورات در باره صعود های بلند در علم کوه زیر و رو شد.

در سال های آغازین دهه شصت دیواره علم کوه شاهد دو گشایش مسیر بدست ایرانی ها بود. مسیر ایرانی ها در سمت راست قیف دبواره ( بین مسیر 48 لهستان و گرده آلمانها) که توسط کوهنوردان تبریز و تهران در دوسال پباپی بار شد و مسیر آرش.

گشایش مسیر آرش بر رخ شمالی علم کوه را شاید بتوان یک استثنا در کل تاریخ دیواره نوردی ایران محسوب نمود. نمی دانم سرپرست این برنامه هنگام طرح ریزی این صعود نگاهی به اولین صعود مسیر دماغه بر روی دیواره ال کاپیتان داشت با خیر؟

اما این دو برنامه مشابهت های فراوانی را چه از جنبه فنی و چه از جنبه ارزشی دارا می باشند.

اتمام هر دو صعود بیش از یک فصل کاری زمان برد – در هر دو صعود بصورت هوشیارانه ای از تمام مزیت های صعود های محاصره ای استفاده شد – در هر دو صعود چندین تیم به کار در بخش های مختلف مسیر پرداختند – و از همه مهمتر نفرات تیم صعود مدت زمانی بسیار طولانی بیش از یک هفته مداوم را بر روی دیواره سپری نمودند.

تیم آرش در دومین سال تلاش بر روی مسیر خود دست به ابنکار جالبی برای حمل بار بر روی دیواره زد و آن نصب یک قرقره بزرگ از کلاهک اول مسیر فراتسوبها تا تاقجه تراورس (آرش) برای حمل بار بود.

تا جایی که من می دانم تا امروز این تعداد نفر / روز کار انجام شده برای گشایش یک مسیر در ایران بی سابقه بوده است .

تیمی هم که موفق به گشایش مسیر ایرانی ها شد در دومین سال تلاش خود موفق به اتمام مسیر تا انتهای دیواره می شود.

این تیم هم در سال دوم تلاش خود بعد از تراورس از گرده آلمانها خود را به ابتدای مسیر سال قبل می رساند و بعد رساندن تدارکات و استقرار چادر در یک حمله مسیر را تا انتها باز می کند.

شب مانی در هر دو این صعود های به یمن برنامه ریزی و تدارک مناسب به هیج عنوان مشکلی عمده محسوب نمی شد.

در سال 62 اولین تلاش زمستانی برای صعود دبواره توسط تیمی مشترک از کلوپ دماوند تهران البرز قزوین و کوهنوردان کرمانشاه صورت می گیرد. ماحصل تلاش این تیم پر تعداد نصب 300 متر طناب ثابت در زیر دیواره و صعود تا تاقچه اول مسیر لهستان بود.

سال 63 گرده آلمانها توسط دو تیم ( یکی از فدراسیون کوهنوردی و دیگری از کوهنوردان آرش تهران – اراک و چند کوهنورد آزاد ) صعود می شود. این صعود بعد از سال ها تلاش و نثار دو جان دو کوهنورد نام آور ( مرحومان نجاح و فرزین نیا ) طلسم صعود زمستانی گرده بدست ایرانی ها شکست. (تیم فدراسیون بکشب در کمپ ابتدای مسیر و یکشب در بالای سنگ سماور مبادرت به شب مانی می کند و بدلیل تنگی جا یکی از نفرات تا صبح در فضای آزاد و بیرون چادر بسر برد).

هدف یعدی بلافاصله در سال بعد تلاش برای صعود زمستانی دیواره بود. تیمی که در زمستان سال 64 برای شناسایی وارد منطقه علم کوه شد سعی کرد بهترین مسیر را برای انجام اولین صعود دیواره شتاسایی کند و از آن مهمتر مسائل شب مانی را بر روی دیواره حل کند.

اما در تابستان سال 65 دیواره نوردی ایران وارد مرحله ای جدید از تاریخ خود شد.

سنگنوردانی از همدان با همراهی دیگر دوستانشان بر روی علم کوه مبادرت به صعود هایی در کمتر از چند ساعت نمودند.انها در مدتی کل دیواره را صعود می کردند تیم های دیگر یخچال زیر دیواره را....

صعود سه ساعت و بیست و هفت دقیقه ای مسیر فرانسویها

صعود شش ساعته مسیر لهستان

صعود مسیر فرانسویها یکروزه از رودبارک تا قله و برگشت به علم چال

صعود دو مسیر هاری روست و فرانسویها در یک روز

سه مسیر هاری روست – فرانسویها و لهستانیها در کمتر از 12 ساعت

همه و همه نشان دهنده اوج آمادگی تلاش و توانایی سنگنوردان ایرانی بود.

در طی سال های 65 الی 69 چندین نیم مسیر ( شکوه – همدانی ها ) از روی تاقجه قمقمه تا قله بر روی دیواره گشوده شد. و بارها و بارها دیواره از مسیر های گوناگون صعود شد.

پی بردن به کارایی تمرینات اصولی – استفاده از تکنیک های صعود آزاد ( طبیعی ) – استفاده از ابزار سبک تر – بکار گیری کفش های سبک سنگنوردی (و یا نمونه مشابه ایرانی آن زمان کفش آدیوس ) – الگو برداری مناسب از منابع بسیار کمیاب خارجی آن زمان را می توان از زمره عوامل این موفقیت های نامید.

صعود یکروزه دیواره علم کوه بعنوان محکی برای کوهنوردان در آمده بودو اگر تیمی مبادرت به شب مانی بر روی دیواره می کرد ( مسیر های نرمال ) تیمی کند قلمداد می شد .

اما شب مانی بخصوص در تابستان معضل خاصی به حساب نمی آمد. تیم های زیادی هم مسیرهای نرمال را با شب مانی به اتمام می رساندند.

ادامه تلاش های زمستانی بر روی دیواره طی چند سال که متاسفانه با سانحه فوت مرحوم محمد داوودی نیز همراه بود و پشتکار دیواره نوردان (بخصوص در گروه آرش ) در خاتمه منجر به اولین صعود زمستانی دیواره در زمستان 69 شد.

محمد نوری بعد از چندین تلاش نا موفق با همنوردانش طی صعودی انفرادی با سه شب مانی مسیر آرش را صعود می کند.

.................

....................

................................

از سال های آغازین دهه هفتاد هر چند این روال متاسفانه سیر شتابنده خود را از دست داد و تحت شعاع صعود های هیمالایی و برون مرزی و سنگنوردی سالنی قرار گرفت اما صعود بر روی دیواره علم کوه در هر حال جذابیت خود را برای تازه واردان و یا با سابقه تر ها حفظ کرد.

وقتی برای اولین بار می خواستم دیواره را صعود کنم با وجود اینکه می دانستم حتما قرار است یکروزه صعود کنم اما تمام لوازم شب مانی را با خود به همراه داشتم . (طبیعتا حمل کت پر – کیسه بیواک دستکش و جوراب و غذا اضافه بار بیشتری محسوب می شد اما تمام تمرینات ما با احتساب این وزن اضافه در کوله صورت گرفته بود. حتی یکبار در یک برنامه تمرینی شب را بر روی دیواره بند یخچال خوابیدیم تابیشتر باشب مانی و مسائل آن آشنا شویم).بسیاری ار افرادی که شب بر روی دیواره بیتوته بدون امکانات کافی کرده بودند از سرمای سخت آن در حتی در تابستان و از دست دادن توان برای صعود فردا خاطراتی نقل می کردند.

اما نتیجه گیری شخصی من این بود با به همراه داشتن لوازم کافی می شود راحتتر شب را سپری کرد. طبیعتا کسیکه مبادرت یه یک صعود بلند می کند باید قبل از آغاز ارزیابی مشخص و شفافی از مشکلات آن برنامه داشته باشد .

آن صعود یکروزه انجام شد و چند صعود بعد هم همینطور اما یکبار مجبور شدم در مسیری نامتعارف ( 48 لهستان) ودر جایی بسیار نامناسب تر شب را بر روی دیواره در حالت نیمه آویزان و نشسته بر روی طنابی که بصورت تاب به چند ابزار متصل کرده بودم به صبح بیاورم .

شب سختی بود اما نه آن سختی که فکر می کردم . بهمراه داشتن پوشاک مناسب و یک پتوی آلمینیومی بیواک باعث شد چندان خاطره بدی از آن شب در ذهنم باقی نماند.

اما بعد از آن صعود یک سئوال همیشه ذهنم را مشغول می کرد؟

اگر مسیر به گونه ای بود که مجبور به چند شب مانی بر روی دیواره شویم چطور؟

اگر مسیری به گونه ای بود که امکان بیتوته در یک تاقجه مناسب وجود نداشت چطور باید شب را به صبح رساند ( یا اگر در زمستان در نیمه راه مسیر هوا خراب شد راهکار چیست؟)

هر چند جو غالب سنگنوردی بنوعی به شب مانی گریزی متمایل بود و صعودی را موفق و خوب ارزیابی می کرد که یکروزه باشد اما جای این سئوال بی پاسخ مانده بود.

تا حایی که می دانستم بهترین راهکار متدوال شب مانی تا قبل از دهه هفتاد و هشتاد میلادی مکان های معلق استفاده از تور (ننوی) بیواک بود. این وسیله که شباهت زیادی به ننوی ملوان ها داشت به دو میخ (کارگاه ) متصل می شد و سنگنورد باید شب را در آن سپری می کرد.

فشرده شدن بدن شخص در داخل آن و عدم آزادی حرکت در آن نکاتی بود که با دیدن تصاویر کوهنوردان خارجی که از آن استفاده می کردند به ذهن متبادر می شد.

هر چند با همین وسیله به ظاهر ابتدایی و ناراحت سنگنوردان خارجی شب ها بر روی دیواره های بلند بسر برده بودند.

یکی از نقاط ضعف این وسیله نیاز به نصب آن بر روی دو نقطه تقریبا همطراز بود (. امکانی که آشنایان به فن می دانند بر روی دیواره ها براحتی به دست نمی آید.) و برای یک کرده دو نفره پیدا کردن حای مناسب کار آسانی نبوداین وسیله خیلی در ایران نایاب نیود و در برخی از صعود های بلند نیز از آن استفاده شده بود ولی در حقیقت بعلت مسائلی که اشاره شد چندان مورد توجه قرار نگرفت بخصوص از سوی نسل جوان تر سنگنوردان که خیلی هم اهل شب مانی بر روی دیواره ها نبودند.

آشنایی بیشتر با متابع خارحی من را با وسیله ای بسیار کار آشنا کرد ابزاری که باعت باعث یک دگرگونی اساسی در عرصه صعود های دیواره ای بلند چند روزه شد.

Portaledge

این وسیله شبیه به یک سکوی ساده است . از چند فریم آلومینیومی و تسمه و اتصالات آن ساخته شده. قابلیت بر پا شدن و جمل و نقل دارد و بالاکشی آن بر روی دیواره بسیار ساده است.

برای نصب آن تنها به یه کارگاه نیاز دازیم . در اندازه های یک دو و حتی سه نفره ساخته می شود .مدل های پیشرفته آن دارای چادر ( ضد باران و حتی طوفان ) هستند. و مکانی راحت برای استراحت - تجدید قوا را در اختیار صعود کنندگان قرار می دهند.

این وسیله در مسیر های بلند یوسه میتی گرفته تا دیواره های برف آجین پاتاگونیا – از دیواره های بلند پیرینه و آلپ تا ابر دیواره های قره قوروم و هیمالایا و در جایی که سخن از BigWall Climbing است امتحان خود را بخوبی پس داده است.

شب مانی در مسیر فرهنگ دیواره های بزرگ اهمیت – ارزش و روش های خاص خود را دارد و تقریبا تمام کسانی که علاقه مند به این گرایش کوهنوردی هستند زمان مناسب و کافی برای آشنایی با آن صرف می کنند.

اما تا امروز به این مقوله در فرهنگ کوهنوردی ما چندان پرداخته نشده است . ( به غیر از تلاش در خور تحسبن یک کوهنورد کرمانشاهی بر روی بیستون در زمستان و گشایش انفرادی مسیر سختون و شب مانی بر روی Portaledge )

وقتی صحبت از صعود بلند به میان می آید دو انگاره به ذهن می رسد.

یا اتمام مسیر در یک روز

یا از سرما لرزیدن تا صبح.

با این دیدگاه جایی برای تجربه آرامش شگفت شب بر روی دیواره و تجریه اقامت بر روی آن نیست. و طبعتا صحبت از یک صعود یک هفته ای جایی از اعراب ندارد.

کوهنوردی ما امروزه در حال گذار از مرحله ای دیگری است . با سپری شدن موح اولیه صعود های برون مرزی کم کم شاهد این خواهیم بود که سنگنوردان ما راهی صعود های بلند در برح های سنگی قره قوروم شوند . برای نیل به این هدف آن نیاز به فراگیری روش های صحیح شب مانی بر روی دیواره دارند.

اما اقداماتی نظیر حتی طرح فکر نصب جان پناه بر روی دیواره علم کوه پسرفتی بزرگ در روند دیواره نوردی ایران است .

ایده ای که حتی در آلپ بیشتر از 60 سال پیش بایگانی شد.

اگر پر صعود بودن یک دیواره و سرمای آن دلایل ساخت جانپناه محصوب می شود باید حداقل شاهد ساخت چنین سازه هایی بر روی بسیاری از دیواره های آلپ می بودیم.

در هیچ یک از دیواره های بزرگ آلپ ( تاکید می کنم دیواره های آلپ ) مانند دیواره شمالی ماتر هورن – آیگر و یا گراندژوراس شما چنین چیزی نمی بینید.

مقوله پناهگاه داری و جان پناه ها در آلپ بسیار ضابطه مند و قانون مند است . در دهه گذشته اجازه ایجاد هیج سازه ای در منطقه مونبلان داده نشده است.

و حتی ایجاد مسیر های ویا فراتا نیز بشدت مورد بحث و کارشناسی قرار دارد.

مقررات بسیار سخت گیرانه در یوسه میتی مه حتی اجازه کوبیدن رول یا دریل را نمی دهد یا در جایی که در معرض دید باشد. سنگنوردان موظف به برگرداندن زباله ها از روی دیواره هستند .

...........

......................

با این اوصاف آیا دیواره نوردی ما امروز بعد از 84 سال از اولین صعود علم کوه – 71 سال از اولین صعود گرده آلمانها – 53 سال از اولین صعود مسیر شاخک بدست ایرانی ها ( استاد کتیبه ای و مرحوم تفرشی ) و 43 سال از اولین صعود دیواره علم کوه باید درگیر چنین امری و بود یا نبود آن شود؟

اولین ایرانی هایی که مسیر فرانسویها یا لهستانیها را تکرار کردند چطور قریب به چهار دهه قبل با آن امکانات توانستند بر روی دیواره شب مانی کنند اما امروز این امر بصورت مشکلی نمود پیدا می کتد که باید از یک راه حل بسیار منسوخ و شاید مضر برای علاج آن سود برد؟

چرا باید با دید آسان گرایانه به مسیرهای کوهستانی نگاه کنیم.

آیا قرار است در هر جایی که پای کوهنوردان به آن جا می رسد همه گونه امکانات رفاهی و آسایشی فراهم باشد.

مسیرهای پلکانی – ایمن – با جانپناه – با طناب های ثابت برای ما چه چیزی را به ارمغان خواهند آورد؟

گویا در ایران برخی از ما کوهنوردان ایرانی در حال ارائه ترجمان خاصی از کوهنوردی هستیم. ترجمانی مبتنی بر آسایش و سهل نمودن هر دشواری.

ترجمانی که در آن صعود های بلند – گشایش بکر – کار طولانی بر روی مسیر – حل مشکلات مسیر هیج جایگاه ندارد . آنچه مهم است اتمام سریع صعود است. بدوت خلاقیت بدون نوآوری.

برای دوستان عزیز در گروه اسپیلت یک پیشنهاد دارم:

به جای اتلاف انرژی و هزینه در این راه بیایید یا همکاری اهل فن نمونه های Portalgde را در ایران بسازید و در دسترس علاقه مندان قرار دهید.

فرآیند ساخت این وسیله بسیار ساده است . می توان از توان و علاقه مهندسی کوهنوردان صنعتگر ایرانی ( بعنوان مثال شرکت هفت گوهر) در این راه کمک گرفت .

در این حالت هم به رشد دیواره نوردی در ایران کمک کرده اید و هم به جای خراب کردن چهره زیبای علم کوه بر جای جای دیواره های ایران نقشی از آرامش و اطمینان بر جای گذاشته اید.

به یاد داشته باشیم ما همه ما مسئولیم در برابر حفظ کوه ها . همه کوه ها.

اما علم کوه حداقل برای ما چیزی بیشتر از یک کوه است . علم کوه

تاریخ

خاستگاه

و یادگار کوهنودری فنی ایران و آیینه آن است . این آیینه را بدست خود خش دار نکنیم.

 

همین!

 

 

  سخن ديگري  

 

 

28 مهر 1386

 

ننوشتن کار آسونیه. خیلی راحت می نوشته ننوشت . می شه هزار فکر داشت می شه در ذهن هزار مطلب نوشت . پاک کرد و بی خیال شد.

اما اینکه بخواهی بشینی شروع کنی به نوشتن کار سخت می شه .

سختتر از اون وقتیه که یه موقعی عادت داشتی به نوشتن . می تونستی افکارت را جمع کنی و بنویسی اونجوری که دوست داری .

می تونستی با کلمات بازی کنی و جوری که می خواهی بچینیشون .

اما بعد نخواهی بنویسی. برات اون وقت ننوشتن سخت می شه . هزار هزار حرف داری که دوست داری بنویسی اما نخواهی . دلیلش هم مهم نیست هر چی باشه خودت می دونی چرا.

بعد ننوشتن آسون می شه .

می شه مثل وقتی که ساعت توی تاریک صبح زنگ می زنه و می خواهی بیدار بشی و بری کوه .

گرمای رخوت آمیز تخت و یا کیسه خواب وسوسه ات می کنه که بخواب . برگرد . اون بالا چیه . بخواب و لذت ببر.

و تو وسوسه می شوی و می خوابی و وقتی که از خواب خسته بشی می بینی ساعت ها را از دست دادی و تنها برات حسرت مونده......

 

اما وقتی بخواهی باز شروع کنی به نوشتن می بینی خیلی از گذشته سخت تره . شده مثل وقتی که ماه ها و سال ها دست به هیچ سنگی نزدی. از هیچ کوهی بالا نرفتی و بعد جلوی یک سنگ ایستادی .

دستت دیگه گیره ها را رو حس نمی کنه  . چشمت اونا را نمی شناسه و روحت با صدای سنگ بیگانه شده . و کوه برات شده مثل یک غریبه .

بدنت درد می گیره و عضلاتت خشکه  شاید هم نفس یاریت نده . ...

اما اگه بخواهی

اگه بخواهی اون لذت اون شور و اون زیبایی و اون حس را دوباره تجربه کنی باید قبول کنی .

قبول کنی که سخته

قبول کنی که باید تحمل کنی.

....................

...............................

............................................

 

امروزه می خواستم به بهانه مطلب  جان پناه بی نور  چیزی بنویسم .

چند بار شروع کردم چند جور مختلف ولی دیدم نمی شه . خیلی چیزها تو ذهنمه که هر کاری کردم نتونستم اونجوری که می خوام بهم ربطشون بدم .......

دست از نوشتن کشیدم و رفتم پایین جلوی تلویزیون اما ذهنم مشغول بود .

با خودم گفتم : درسته که از کوه دوری ( و این رو خودت انتخاب کردی) اما چرا خودت را داری محروم می کنی از نوشتن در باره کوه .

دوباره برو شروع کن . تجربه اش کن

 

  سخن ديگري  

 

 

 

شهریور 1385

سلام

من و هم نسل های من با کلمه "رفتش" خوب آشنا هستیم.

 

گاهی می شد که دوستی بنا به هردلیلی قصد رفتن می کرد و می رفت و ما می موندیم یک دنیا خاطره و تنها جوابی که داشتیم در برابر سئوال : فلانی کجاست راستی؟

 

"رفتش" بود.

گاهی می شد توی کوه ضرباهنگ خاطره آدمو می برد به سال های قبل و یهو به خودت می اومدی و می دید که خیلی از اون دوستان دیگه نیست و خیلی از اونا "رفتن"

رفتن و کوچ دل کندن از خاک آسون نیست از هر کدوم از اونا که می پرسیدی دلیلی داشتن . محکم یا سست اما هر چی بود دلیلی بود که به رفتن ختم می شد.

 

هر بار دوستی می رفت اونطرف آب ها انگار یه چیزی رو گم می کردی انگار چیزی کم می شد .

 

من و هم نسل های من خوب با کلمه رفتن آشنا هستیم و حالا نوبت خود منه .....

 

مرداد 82 بود توی اخترک نوشتم :

به کجا چنين شتابان

گون از نسيم پرسيد....

دل من گرفنه زین جا

......

هميشه فکر مي کردم چرا مردم مهاجرت مي کنند. چرا دست از ديار خودشون مي کشن و به اميد پيدا کردن افقي تازه بسوي ناشناخته ها مي رن .

 آيا دور شدن از خانواده  از همه دل مشغولي ها از همه آنچه سال ها با آن زيستيم کار درستي است .

 آلان فکر مي کنم شايد کار درستي باشه. اينکه جرات رفتن داشته باشي  اينکه بخواهي بري و دنياهاي تازه اي را ببيني اينکه بفمي چون انساني حق داري مثل انسان ها زندگي کني. اينکه باور کني زندگي همين روز مره گي ها نيست خودش يه تولد تازه است . اميد به حرکت خودش معني زندگيه و زندگي مي تونه هر جايي جريان داشته باشه.

 

 

خیلی قبل تر یه بار باز  نوشته بودم :

فردا چه خواهد شد ؟

 

وقتي به کوه مي روم دوست ندارم در شلوغي قرار بگيرم. بخصوص اگر به کوه هاي شمال تهران بروم و تنها باشم . بيشتر مي خواهم صبح زود بروم و دير برگردم . در ساعات مياني روز عرصه کوه جولانگاه طيف خاصي است که هيچ سنخيتي با کوه ندارند.
ديروز وقتي سر يال توچال رسيدم حس کردم علاقه اي به رفتن به قله ندارم و ترجيع دادم به سمت دره ارس بروم و کنا رودخانه بنشينم.
ساعت در حدود 9 صبح بود و هنوز مسير چندان شلوغ نشده بود. کنار رودخانه نشسته بودم گاه گاهي نفراتي از برابرم مي گذشتند . افرادي که بعضي از آنها روحا به آن محيط وابسته نبودند.
به نوشته هاي وبلاگ خورشيد و چند وبلاگ ديگر فکر مي کردم که در باره تيپ يا قشري که اصطلاحا جوات ناميده مي شود مطالبي نوشته بودند و چند نمونه آن نيز همان موقع در برابر من ايستاده بودند.
درمسير برگشت از دره اوسون حضور پر تعداد و زياد اين گونه نفرات که با تيپ رفتاري يکسان همه جا پر کرده بودند مرا بشدت به فکر وا داشت.
آنها همه جا بودند و در سنين مختلف .از 13 14 سال آغاز مي شد و تا 25 و گاه 30 نيز ديده مي شد تنها نيستند و در گروه هاي دو الي 15 نفره حرکت مي کنند . عمدتا بچه محل و گاه هم مدرسه اي هستند هر چند عمدتا کارگرند.
از ظاهرشان شروع کنم لباسي بر تن دارند که با محيط کوه بسيار بيگانه است لباسي شهري و گاه حتي کت و شلوتر با کفش کتاني و گاه کفش ورني . نمي دانند چرا به کوه مي آيند عمدتا بدنبال جايي هستند که بقول خودشان در آن حال کنند. مسير ها را نمي شناسند و بدنبال جمعيت روانند و اگر بنا به تصادف از مسير اصلي دور شوند بشدت مشتاق برگشت به آن هستند.
از جاي خلوت گريزانند . و لذت را در جاهاي شلوغ مي يابند.
از بالا رفتن هم بيزارند و معمولا بين خودشان دعوا دارند که کجا بنشينند . کيف کنند.
وجه مشترک ديگرشان بي اعتنايي به ضوابط نا نوشته اجتماعي و عدم رعايت حريم ديگران است.
تمام عرصه کوه را متعلق به خودشان مي دانند و گواه اين گفته فرياد هايي است که از سر شوخي و تفنن مي کشند. معمولا با هم بسيار بلند صحبت مي کنند حتي اگر در تزديکي يکديگر باشند.
ژاژ گويي و دشنام در محاورات بينشان جايگاه خاصي دارد با الفاظي يکديگر را در جمع صدا مي کنند که بيان آن در قانون مدني ما داراي جرم است.
حريمي براي کلمات آنها وجود ندارد. هر چه زشت تر و بدتر براي آنها بهتر و نشانه تشخص آنان است.
برايشان فرق ندارد که اين الفاظ را در کنار خانواده اي که به کوه آمده فرياد بزنند يا در کنار گوش چند نو جوان.در خطاب به يکديگر معمولا از پيشوند و پسوندهايي از جنس دشنام آنهم از بدترين نوعش استفاده مي کنند.
اين نوع کلام و گفتار در بين آنها بشدت نهادينه شده و سعي در تقليد هر چه غليظ تر لهجه ناب لاتي را دارندبشدت از تکيه کلام ها ي جاهلي استفاده مي کنند
جيم جمالتو
ص ( که سين اش مي گوينه) صفاتو
و وفاتو
از ساده ترين تکيه کلام هاي اين قشر است .
وسيله هاي که معمولا به همراه دارند يک پخش استريو است که هر چه بزرگتر باشد بيشتر به آن فخر مي فروشند . نوارهايي که پخش مي کنند طيف گسترده اي را در مي گيرد . از آهنگهاي تند غربي تا آواز هاي خوانندگان لوس آنجلسي
بشدت عاشق ابي و صداي او هستند اگر خودشان پخش به همراه نداشته باشند آهنگ ها را با صداي بسيار بلند و معمولا گوش خراش مي خوانند
البته با چنان احساسي که اگر خواننده اصلي با آنها در مسابقه اي شرکت کند احتمالا در رده هاي پايين رده بندي قرار مي گيرد!!!!
خود را بشدت محق مي دانند و شريک مال شما . اگر در کنارتان نشسته باشند براحتي لوازم شما را بر مي دارند و ور انداز مي کنند و يک خيلي چاکريم تحويل مي دهند!!!
و اگر حس کنند از صداي بلند پخششان آزرده شده ايد يا از بي فرهنگي شما ناراحت مي شوند و مي گوينه بيا و حال بده
يا در حالت بهتر مي گويند داداچ !! چي طالبي برات بزاريم حال کني
براحتي با همه شوخي مي کنند و برايشان فرقي ندارد مخاطب پير مردي جافتاده باشد يا جواني هم سن و سال خودشان.
در هر چيزي بشدت دنبال سوژه مي گرند تا به آن بخندند. اين سوژه مي تواند کوهنوردي با لباسي متفاوت و کفشهايي سنگين باشد يا بخت برگشته اي که زمين خورده.
رفتارشان در برابر دختران بسيار جالب است هر دختري که به کوه مي آيد را بعنوان ملک مطلق خود حساب مي کنند. و مي خواهند با او حرف بزنند.
اگر در مسيري يک يا چند دختر باشند شيرين کاري آنها گل مي کند که از متلک غير مستقيم شروع مي شود و در مواردي حتي به سد راه و ايجاد مزاحمت منتهي مي شود
بشدت دنبال جلب توجه دختران هستند و از هيچ کاري ابايي ندارند بدشان نمي آيد همراهان سوسول دختر ها را يک گوش مالي حسابي بدهند .
بشدت پاي دعوا هستند و بيشتر براي جلب توجه ديگران اين کار را مي کنند . معمولا اين دعوا بين خودشان رخ مي دهد و يک دسته 10 نفره به دو يا سه گروه مي شکند.
و هر کدام از طرفي به پايين بر مي گردند بلند بلند به هر چيزي مي خندند و غمي ندارند چز برد و باخت تيم محبوبشان.
اما نکته اي که براي من بشدت نگران کننده است حضور پر تعداد اين قشر است .اگر تعداد انها در کوه را حتي بعنوان يک جامعه آماري با کمترين ضريب هم پوشاني مورد بررسي قرار دهيم به گستردگي اين فرهنگ خاص پي مي بريم
فرهنگي جاهلانه و لاقيد. اين افراد عمدتا در خانواده هايي رشد کردند که با اين رفتار بيگانه است آنان اين فرهنگ را از خانواده خود کسب نکرده اند بلکه آنرا در کوچه و خيابان يافته اند . اين فرهنگ در لايه لايه اجنماع ما رسوب کرده و افراد مستعد را تحت تاثير خود قرار مي دهد
نگراني من براي نسل بعد است نسلي که در خانواده هايي رشد مي کند که جوات هاي امروز پدران فرداي آن هستند
اگر امروزه پدران اين نسل رفتار آنان را برنمي تايند و جواتها در خانه هويتي ديگر و سربزير دارند و دور از چشم پدر و مادر به کارهاي خود مشغولند در خانه هاي فردا که آبشخور فکري پدر نيز آلوده است چه بر سر فرزندان خواهد آمد
جوات هاي امروزي در بيست سال آينده نسل مياني جامعه ما خواهند بود فرزندان آنها چه گونه خواهند بود؟
و از آن بدتر ما و فرزندان نسل ما چه بر خوردي با آنان خواهند داشت و چگونه با يکديگر خواهند زيست . آيا اين امر و نگراني آن فردا که چه خواهد يکي از دلايلي نيست که نگران تر ها به فکر کوچ و رفتن به آن سوي آب مي اندازد ؟

…..

………….

……………………….

و خوب من هم انتخاب خودم رو کردم . چیز هایی که بالا نوشتم اگر نه همه دلایل من اما شاید بخش مهمی از اونا باشن .

 

اینا رو گفتم که بگم اگه نشد باهاتون خداحافظی کنم اگه نشد گپی با هم بزنیم  . اگه نشد برای فعلا و تا چند سالی ببینمتون دلیل بر این نیست که نمی خواستم . شرایط جوری نبود که امکانش رو داشته باشم .

 

برای همه دوستانم آرزوی سلامت شادی و بهروزی دارم  شاد باشید و شادان

 

باقی بقایتان

 

پارسا

شهریور هشتاد و پنج

همین!

 

  سخن ديگري  

 

 

 

نام اين کوته نوشت ها از داستان جاوداني شاهزاده کوچولو به عاريت گرفته شده است .

اخترک B612  براي همه ما جزيره آرامشي است که زماني خودخواسته از آن کوچيده ايم تا به دنبال پاسخ زندگيمان بگرديم در صورتيکه پاسخ همواره در بــراير ديده گان ما قرار دارد چه در آن اخترک باشيم چه نباشيم .

اما براي ديدن آن بايد با چشم دل ديد .کاري که از عهده آدم بزرگ ها بر نمي آيد.

در اينجا کوته نوشته هاي ادواري و پراکنده من جمع آوري خواهد شد

کوته نوشته هايي ييشتر با مضمون کــــوه و انـــسان و گاهـــي در باره روزمره گي هايم و آنچه مي بينم و آنچه که گاه   نمي خواهم ببنم.

نوشتن نوعي تمرين و ورزش ذهني برايم محسوب مي شود.

نوعي آرامش در هياهوي زندگي روزمره . نوعي تمرکز که سخت به آن دل بسته ام .

علی پارسایی


تماس