کوه

 مرگ

انتخاب ما...

 

ماه پیش بود دو روز مونده بود به شروع تعطیلات تابستانی شرکت و من بنا به عادت این چند وقت رفتم سراغ سایت k2climb.net  روز قبل یکی از دوستام پرسیداز داود خادم چه خبر و من گفتن : فقط سرپرستشون نوشته پای شرپای ارتفاع داوود را سرما زده .

روز قبل هم خبر صعود اون دختر اسپانیایی رو توی همین سایت دیده بودم . آدرس را توی مرور گر کامپیوترم زدم و منتظر بودم صفحه باز بشه .

با خودم گقتم چی می شه آلان تیتر بزنن کوهنورد ایرانی قله k2 را صعود کرد.

ولی خبری که جلوی چشمم بود جنس دیگری داشت .

کوهنوردان گم شده......

و کی بود که می گفت دانایی مرگه .

دلم می خواست کامپیوتر را خاموش کنم . دلم می خواست برگردم فقط به دو دقیقه قبل و دلم می خواست هرگز این خبر را ندیده بودم .

ضربه های شقیه سرم یادم انداخت که توی این دنیا هیچ چیز قرار نیست به عقب برگرده.

خبر را با دقت خوندم . اولین خبری که هنوز توش امیدواری وجود داشت .

خبری که می گفت شاید اونا به کمپ سه برگشته باشند و باز اون کور سوی امید توی دلم سوسو زد.

شاید...

کوهنورد ها خیلی با این کلمه سر و کار دارن.

شاید زنده باشه

شاید سقوط نکنه

شاید ریزش نشه

شاید بهمن نریزه

شاید تیم کمک برسه

شاید

شاید

شاید

و خبر توی یران پخش شد . خبر و شایعه و داستان و انتقاد همه توی جامعه کوهنوردی پخش شد.

بعضی از دوستان از سر لطف و احساس مسئولیت خبرها را ترجمه کردن و در وب لاگ ها و سایت هاشون قرار دادن و نقل صحبت همه جاها داوود خادم شد و K2

و وقتی بعد از ده روز تیم ژاپنی که برای صعود قله رفته بود برگشت و گفت هیچ اثری از اون دو نفر نیست دیگه کسی به شاید ها هم دل نبست .

و همه قبول کردن داوود خادم و سرگی سولوکوف در K2 ناپدید شده اند .

در مسیر کمپ چهار به سه و این یعنی ........

................

............................

....................................

یادمه وقتی خبر گم شدن آقا جلال توی دماوند را شنیدم اینطور نوشتم

 

نمي دونم در باره مرگ در کوه چه فکري داشته باشم . آيا خوبه
آيا مي شه به کوهنوردي که در کوه مي ميره حسادت کرد .
مرگ جزئي از کوهنورديه . آرام و ساکت در هر برنامه اي همراه کوهنورده و منتظر يک اشتباه .
براي کسي که به کوه مي ره مرگ يک واقعيته . شايد هم از مبارزه با اون لذت مي بره . و وقتي به شهر برمي گرده حتي از مرور اون لحظات سخت و نفس گير و زماني که فقط يک قدم تا آخر کار فاصله داشت احساس خوش آيندي هم بهش دست بده .
از اين جنبه کوهنورد ها انسانهاي خود خواهي هستند . بازي اونا براي نزديکانشون براي کساني که چشم براه برگشتشون هستند بسيار بسيار عذاب آوره .
توي کوه انتخاب با خود آدمه . مي شه توي توفان به قله اي که در چند صد متري هست رفت و فکر برگشت را نکرد .
مي شه از يک مسير ريزشي صعود کرد به اميد اينکه سنگ ها نخواهند ريخت . مي شه از بهمن گذشت به اميد نريختن بهمن .
همه اين ها قسمت هايي از بازيه .
اما اون چشمان منتظر و اون قلبهاي شکننده اون پايين منتظرهستند و ما از اون بالا از بالاي ابرها به فکر اون ها نيستيم .
اين سرمستي که اون بالا هست همه چيز را در ذهن آدم پاک مي کنه .
اما اون پائيني ها از زندگي ما سهمي دارند .....

يادش بخير کامران گفته بود مي خوام در حالي که فرياد مي زنم و از ديواره پرت مي شم بميرم و همينجور هم شد . چشم در چشم من .
اما صورت برادرش را فراموش نمي کنم که وقتي ما برگشتيم پائين از من مي پرسيد:
تو رو خدا بگيد که حالش چطوره ...... زنده است ؟ نه ....
و من ساکت بودم .
چهره شکسته پدر امير رضا را فراموش نمي کنم که وقتي دست خالي از جستجوي پسرش بعد از يک هفته برگشتيم از ما مي پرسيد : خيلي درد کشيد؟

نمي دونم . ياد غدير مي افتم که مي گفت کاش توي کوه مي مردم و نه اينجور توي بستر .
و نمي دونم کدام انتخاب و کدام راه بهتر است .

آيا آن ديگران معني اين همه تماميت خواهي ما را خواهند فهميد . آيا پاسخي براي آن ها داريم ........
آيا ما غرور خود را پشت کلماتي زيبا پنهان نمي کنيم و همه اين حرف ها توجيهي بيش نيست براي تمام خود خواهي ما .
يا شايد معني رهايي و سرمستي گاه و بي گاه آنقدر والا است که چشم ببنديم بر تمام انتظار ها ...
 

 

و آلان باز هم همینطور فکر می کنم . کوهنوردی در معنای واقعی خودش براستی گام زدن در حاشیه خطر است . وقتی کسی به کوه می ره می تونه برای خودش تصمیم بگیره ولی آیا اون فقط خودشه.

تنها خودشه و قله

آیا اگه توی کوه  مرتکب اولین اشتباه بشه و اون آخرین اشتباه باشه  براستی همه چیز تمومه.

مسئولیت - خانواده و همه اون چیز هایی که پایین جا گذاشته شده اون ها چی می شن .

اون ها چه می شوند..........

...................

..........................

کوهنوردی آزمونی است برای  گرفتن تصمیم های سخت .

تصمیم های بسیار سخت

 

در پای K2 کپه ای  از سنگ درست شده . و بر روی آن سنگ ها  اسامی جان باختگان راه " کوه کوه ها" نقش بسته .امسال 7  نام دیگر به این یاد بود های دردناک اضافه شد.

سه کره ای

دو روس

یک اسپانیایی

و یک ایرانی

...............

..........................

 

اما براستی این همه آن چیزی است که باقی مانده ......

 

 

سخن ديگري

 

اورست المپیک و یونانی ها

 

 

سریعتر قویتر بالاتر

شعار جاودانی المپیک شعاری که بنیانگذار المیپک نویت با آرزوی ایجاد جهانی بهتر آن را سر لوحه المپیک قرار داد. و هر چهار سال در میعاد گاه المپیک این شعار توسط ورزشکاران و میلیون ها نفر ببینده از سراسر جهان تکرار می شود.

اما کوهنوردان یونانی با وجود آنکه صعود امسالشان بر اورست در نکوداشت برگزاری المیک در زادگاهش اولیه اش بود شعار دیگری را بر سر لوحه پایگاه اینترنتی خود قرار دادند.

برای آنکه اورست هست ....

شاید هیچ  کتاب و مقاله ای که در باره کوهنوردی به رشته تحریر درآمده است به اندازه این جمله کوتاه " مالوری" کوهنورد بزرگ انگلیسی که جان بر سر رسیدن به اورست نهاد  نتواند بیانگر چرایی تلاش کوهنوردان

برای رسیدن به رفیع ترین نقطه دنیا باشد.

 

امسال سال المیپک است سال 2004  و بار  این تمثیلی ترین و مهم ترین  همایش جهانی ورزش در خاستگاه اولیه آن برگزار می شود. آورد گاهی که برترین های جهان تنها حضور در آن را افتخاری بزرگ می دانند.

کوهنوردان یونانی نیز در صعودی ملی قصد نمودند پرچم المیپک و یونان را توامان بر فراز این بلند ترین کوه دنیا به اهتزاز در آورند تا این کار سمبلی باشد بر آرزوی دیرنه تمام کسانی که در راه المپیک کوشیدند.

در این صعود که در توسط دو تیم  همزمان از جبهه های شمالی و جنوبی اورست صعود می گرفت 8 نفر از اعضای تیم ملی کوهنوردی یونان موفق به صعود قله شدند.

 

آنان در پایگاه اینترنتی خود به این نکته اشاره نمودند امروزه کمتر صعودی به قله های بلند با عنوان ملی صورت می گیرد . اما بزرگی رویداد برگزاری  المپیک در آتن خود بهترین عامل برای انتخابی تیمی از بهترین کوهنوردان یونان برای انجام این وظیفه بود.

کوهنوردان یونانی برای انجام این صعود بیش از سه سال برنامه ریزی و تمرین را پشت سر نهادند. و در این راه یکی از ثابت قدم ترین اعضا خود را در قله چوایو در سال پیش از دست دادند.

امسال بعد از صعود قله آنان به همراه پرچم المپیک تصویر دوست فقید خود را نیز بر تارک بلند ترین قله جهان بهمراه بردند تا یاد آور شوند هر پیروزی در دنیای کوهنوردی ماحصل تلاش همه است و نه فقط آنان که پای بر فراز قله می نهند.

آنان در کنفراس خبری ای که بعد از صعود در شهر کاتماندو برگزار نمودند : این صعود را نشانه وحدت و یگانگی تمام رشته های ورزشی لقب دادند .

و چه جایی مناسب تر از قله اورست برای به اهتزاز آوردن پرچم صلح و دوستی.پرچمی مراسمی که شروع آن با برافروخته شدن مشعلی صورت می گیرد که در کوه  المپ جایگاه خدایان یونان روشن شده است .

شاید علت این انتخاب نه فقط بلند ترین بودن اورست باشد بلکه "بودن " الهه مادر برف ها ( انگونه که کوهپایه نشین های نپالی می نامندش ) و به محک گذاشتن حد خواستن انسان ها و پایداری آن ها در برابر سختی ها است که این کوه را این چنین با ارزش ساخنه است .

اورست برای غیر کوهنوردان نیز نامی آشنا است . و شاید کمتر کسی در جهان باشد که نام بلند ترین کوه کره زمین را نشنیده باشد.شاید برای غیر کوهنوردان خبر صعود قله ای با نامی غریب همانند " کانچن جونگا" خبر جالبی بشمار نیاید اما شنیدن نام اورست برای هر کسی احساسی از آشنایی و بلندی را بهمراه می آورد.

صعود به اورست از ساده ترین مسیر آن حتی به مدد طناب های ثابت و شرپاها ( باربران محلی ) کار ساده ای نیست .کسی که عازم صعود قله می شود باید سخت ترین سختی ها را به جان بخرد.

طوفانی که چادر ها را در یک چشم به هم زدنپاره می کند  - سرمایی که تا 30 درجه زیر صفر می رسد   - بهمن هایی که همه چیز را در مسیر خود می روبند تنها بخش هایی از سختی صعود به این کوه هستند .

کوهنورد بزرگ کشورمان شادروان پهلوان "محمد اوراز " که در سال 1377 به همراه تیم کشورمان پای بر این قله نهاد اورست را چنین توصیف می کند:

 

کمپ اصلی در يک محوطه بسيار خشن مورنی و يخچالی قرار دارد. و دورتادور آن با کوههای بلند و يخچالهای خشن بر روی آنها احاطه شده. کمپ اصلی در يک هلال بن بست قرار دارد، که دقيقا در ابتدای آبشار يخی و زير کوه پوموری ميباشد. تمام اطراف کمپ اصلی از مورنهای بی ثبات و ريزشی تشکيل شده است. و پی در پی از تپه های اطراف سنگهای ريز و درشت در حال ريزش به دره ها ميباشند و سرو صدای وحشتناکی را ايجاد ميکنند. گه گاهی بهمنی يا بخشی از يخچالی فرو ميريزد و تمام منطقه را ميلرزاند. يخچالهايی بالای سرمان هستند که اگر فرو بريزند عواقب ناخوش آيندی را به بار خواهند آورد. زير پايمان دائما سر و صدا می آيد و انسان خيال ميکند همين حالا زمين دهان باز ميکندو می شکافد. در کاسه کمپ اصلی گويی ابرها گير افتاده اند و مانندببری خشمگين خود را به در و ديوار قفس ميزنند. انسان با نگاه به اين منطقه تصور ميکند که شايد بمب اتم در اينجا منفجر شده است و گويی نظم ناظم براينجا حاکم نيست و نبوده است. هيچ چيز در سر جای خود نيست و همه چيز به هم خورده. شخص وقتی به اينجا پا ميگذارد خيال ميکند که از هستی بريده و به نيستی قدم گذاشته است. در اينجا مرگ به خوبی احساس ميشود. اگر کسی جسارت شوخی با مرگ را نداشته باشد به طور حتم اگر شکار طبيعت خشن نشود دق مرگ خواهد شد. کسانی که قصد صعود قله را دارند بايستی مرگ را به تمسخر بگيرند در غير اينصورت جريان برعکس خواهد شد......

 

و این بلند نظری و سخره گرفتن سختی ها  برای نیل به هدف شاید راز همان شعار جاودانی المپیک باشد :سریعتر قویتر بالاتر

 

 

 

لمس خلا

صحنه کوهستان همواره برای فیلم سازان مملو از معیار های لازم برای ایجاد هیجان و قصه پردازی است . فیلم های سینمایی کوهنوردی که با دستمایه قرار دادن حوادث کوهنوردی ساخته شده اند . مملو از اتفاقاتی نظیر ریزش بهمن - سقوط - پاره شدن طناب - آسیب دیدگی و موارد مشابه هستند.
هر کدام از این موارد به تنهایی قادر به ایجاد حس هیجان و تعلیق در یک فیلم سینمایی هستند و به طبع مجموعه این عوامل در کوهستان برای فیلمسازان کشش خاصی دارد.
به غیر از فیلم K2 (کارگردان : فرانک رودام 1992) که با معیار های کوهنوردی تا حد قابل قبولی منطبق بودبقیه فیلم های دیگر سینمایی با مضمون کوهنوردی که در بیست سال اخیر ساخته شده اند. مانند  سنگنورد - حد عمود  قاتلی بر فراز ایگر در چشم کوهنوردان جنبه هایی از غلو دیده می شد.
صحنه هایی مانند صعود آزاد از یک مسیر یخ زده توسط سنگنوردی که ماه ها است از تمرین بدور مانده و یا پرش از روی یک شکاف 40 متری و کوبیدن تبر یخ بر روی دیواره مقابل و بسیاری صحنه های دیگر این فیلم ها را دنیای حقیقی کوهنوردی بیگانه نموده است.
اما اینک با فیلم دیگری روبرو هستیم : Touching The Void لمس خلا
لمس خلا از جنس دیگری است . جنس واقعیت .  کوهنوردان این فیلم  واقعی هستند. چه راویان چه بازیگران.
 فیلم نیمه مستند بنظر می آید با تلفیقی از صحبت های جو و سایمون و بازسازی آنچه بر آنها گذشته است .
دو کوهنورد انگلیسی در سال 1985 برای صعود Siula Grande  واقع در پرو عازم می شوند.
 هدف آنها صعود دیواره ( جبهه غربی ) این کوه است . آنها به روش آلپی و ظرف سه روز دیواره را صعود می کنند.هنگم بازگشت پای جو بر اثر سانحه ای از زانو می شکند!!در یک تیم دونفره و در چنین ارتفاعی این اتفاق یعنی مرگ . اما سایمون با تلاش زیاد او را بوسیله طناب کارگاه به کارگاه پایین می آورد. در حقیقت کارگاهی وجود نداشت . برف پودر اجازه زدن کارگاه را او نمی داد.او با کندن یک سطل برفی و نشستن در آن دو حلقه طنابشان را به هم گره می زد. و جو را 80 متر پایین می فرستاد. سپس خودش به روش  DownClimb  ( صعود برعکس(  به پایین و پیش دوستش بازمی گشت .
در  حین این کار یک تله برفی زیر پای جو می شکند و او بر روی نقاب برفی بین زمین و فضا معلق می ماند. امکان بالا کشیدن  بعلت نداشتن کارگاه برای سایمون وجود ندارد.  سایمون ساعت ها او را در حالیکه تمام وزن بدنش را تحمل می کند نگاه می دارد.
دست های جو سرمازده شده و نمی تواند بر روی طناب گره پروسیک بزند. و طوفان مانع رسیدن صدای آنها به هم می شود. او با همان دستان موفق به زدن یک گره بر روی طناب می شود . اما دومین حلقه طنابچه از دستان او به پایین می افتد و او نا امید و تهی از هر توانی به انتهای طناب آویزان باقی می ماند.
برای سایمون که کم دچار سرمازدگی و خواب مرگ می شد شرایط وحشتناکی بوجود آمده بود. هوا تاریک شده بود و طوفان همه جا را در بر گرفته بود.
می دانست دوستش  آن پایین تر ساعت هاست  با شرایط وحشتناکی روبروست . آیا زنده است ؟
اگر هست چرا فعالیتی برای بالا آمدن نمی کند.
آیا مرده؟؟!!!
وضعیت سایمون در آن بالا لحظه به لحظه متزلزل تر می شد. و برفی که بر روی آن نشسته بود مدام سر می خورد.
می دانست بیشتر از آن نمی تواند مقاومت کند. به هر حال چند ساعت دیگر مغلوب خواب می شد و لحظه ای خواب همان و پرت شدن هر دو همان.
و مجبور به انتخاب شد. انتخابی دشوار.
بریدن طناب حمایت .................
جو در آن پایین بناهگاه خود را در فضا معلق دید  بیش از 40 متر به پایین پرت شد. و بصورت معجزه آسایی بر روی یک پل برفی اصابت کرد که ضربه سقوط او را گرفت و او   15 متر پایین تر زنده  داخل یک شکاف یخی محبوس شد.
چه برای سایمون چه برای جو شرایط بسیار بحرانی بود.
سایمون خسته و فرسوده با تلاشی سخت یک اتاق برفی درست می کند و شب را با روحی آشفته درآن بیتوته می کند.
و جو محبوس در شکافی سرد و به ظاهر بی انتها. تنها تر از هر تنهایی در کوهستان.
فردا صبح سایمون به تنهایی به پایی باز می گردد. طوفان تمام آثار و شکاف ها را پر کرده بود و هیچ اثری از محل سقوط جو نبود. سایمون با بار سنگین احساس گناه بسان سیزیف از کوه پایین می آید.
و جو این تنهاتر از پرومته در جهنم منجمد خود تنها می ماند. تلاش برای صعود . با پایی شکسته بی معنی است. اما او نمی خواهد تسلیم شود.
امتداد شکاف یخی که در سیاهی گم شده توجه او را جلب می کند . نگاهی به آسمان می اندازد و نگاهی به سیاهی جلوی رویش .آسمان فقط 15 متر بالاتر از اوست ولی این فاصله ........
طنابی که به او متصل بود را پایین می کشد . با دیدن بخش تکه بریده شده دنیایی از فکر به ذهنش هجوم می آورد . اما اولویت او چیزدر ن زمان دیگری بود.
تصمیم می گیرد زنده بماند . یک پیچ یخ در یخ نصب می کند . طناب را به آن می بندد و با امید به اینکه شاید آن شکاف در انتها به بیرون حتم شود از طناب فرود می رود.
فرودی نا معلوم . فرودی که انتهای آن نا مشخص است . فرودی که پایان آن  تنها دو جواب دارد.
مرگ یا زندگی .
اما خدایان می خواستند با دیگر صبوری و استقامت انسان را بیازمایند.
در انتهای طناب کور سوی نوری را می بیند. سینه خیز به سمت آن می رود و .....
آفتاب
او زنده از شکاف خارج می شود. نور آفتاب برایش زندگی را رقم می زند. اما شادیش دیری بیش نمی پاید.
در جلوی او کیلومتر ها راه و شکاف و پل برفی تا ابتدای مورن های یخچال کشیده شده بود.
راهی که چند روز پیش با همیاری دوستش با هزار احتیاط از آن عبور کرده بود . و در حقیقت از اینجا بازگشت اودیسه وار او آغازی دوباره داشت .سینه خیز از روی پل های برفی و شکاف ها گذشت . سانتیمتر به سانتیمتر خود را جلو کشید و تنها یک هدف داشت . زنده ماندن.
خود او این صعود و بازگشت غریب را در کتابی با همین عنوان به رشته تحریر درآورده:
Touching The Void
کتابی که هم اکنون شاهد روایت خالص سینمایی آن توسط كوين مك دونالد هستیم .
هنگامیکه آن ها به انگلستان باز گشتند بسیاری از کوهنوردان و انجمن ها کوهنوردی سایمون را به خاطر پاره کردن طناب مورد شدیدترین انتقادات قرار داند ولی جو همواره از او سرسختانه دفاع کرد.
بیشتر کسانی که این فیلم را دیده اند با پرسشی غریب در ذهنشان روبرو شده اند:
اگر من در موقعیت سایمون قرار می گرفتم چه می کردم ؟
پرسش سختی است . برای هر کسی که یکبار طناب حمایت همنوردی را دست گرفته پرسش بسیار سختی است.
لمس خلأ شاهکار نابی از به تصویر کشیدن حد اعلايي گنجایش روحی و ظرفيت انسان در چالش با سخت ترین حوادث است .نگاه هشیار فیلم ساز به زیبایی نیزگوشه چشمی به نسبی بودن قرارداها و هنجار ها دارد. دیدن این فیلم را به تمام علاقه مندان به کوهنوردی توصیه می کنم .

بازیگران : آرون نیکولاس ، نیکولاس آرون ، برندان مک کی ، ریچارد هوکینگ ، جو سیمپسون
تهیه کننده : جان اسمیتسون  /  کارگردان : کوین مک دونالد
تاریخ نمایش  ژانویه 2004  /  مدت : 1 ساعت و 46 دقیقه


منابع برای مطالعه بیشتر


http://www.sharghnewspaper.com/821221/cinema.htm

http://www.noordinaryjoe.co.uk/flash/index.html


 

نگاه

 

می ری حسن در

صبح خلوته و کسی نیست . خودتی و دو نفر . مسیر ساکته و همه چیز خوب.

می رسی بغل شکاف آبشار. وسایل را آماده می کنید و کارگاه می زنید و شروع می کنین به تمرین .

به خودت می کی بین همه ورزش ها کوه رو و بین هم گرایش های کوه  یخ رو انتخاب کردی و چقدر این مملکت یخ داره.

این تکه برف حسن در هم بیشتر گل و خاکه تا یخ .

ولی خب همینه که هست و چاره ای نیست. و وقتی صعودش می کنی با خودت می گی . همین رو صعود کن : یخ بلور پیشکش

کم کم سر و کله بقیه پیدا می شه . می دونی اون ها هم حق دارن بیان و از کوه و یخ لذت ببرن .

ولی خب کاری نمی شه کرد . از شلوغی خوشت نمی آد.

به هوای مسابقه کرور کرور آدم اومده حسن در.

اون سکوت پای آبشار جاشو داده بود به شلوغی که توی بند یخچال هم کمتر دیده می شه.حوصله حرف ها و نگاه ها را نداری .دوستات شاید بدشون نیاد اونجا بمونن ولی تو دلت نمی خواد .تازه قرا هم نیست بمونی . باید زود برگردی . می گی کارگاه رو جمع کنیم و بریم پایین .

یه گروه تازکار با بچه های آرش اومدن مثلا کلاس کار آموزی یخ و برف.

توی بدترین و خطرناک ترین جای برف چال دارن تمرین می کنن به خطر ناکترین وضع .

یکیشون که یه پسر 15 ساله بیشتر بنظر نمی آد یه کلنگ قد خودش دست گرفته و با کفش کتونی !!! می ره لبه نقاب جلوی آبشار .

جایی می ایسته که که اگه تو کرامپون پات باشه و طناب بهت وصل جرات نمی کنی بری اونجا . کسی هم اصلا توجهی نداره .

با خودت می گی بمن چه .

پرت بشه به خودش و گروهش مربوطه . ولی دلت طاقت نمی آره .

مثلامربی هم دارن .یاد اتفاق سه هفته پیش می افتی که چه خوب شد اونجا نبودی .

یاد طرح درس های فدراسیون و جر و بحث ها سر آیین نامه ها می افتی و حالا داری نتیجه کار را جلو چشمت می بینی .

راستی کی بود داد می زد و می گفت : کلاس کار آموزی باید دو تا مربی داشته باشه و هم شاگردا و هم مربی ها  وسایل مناسب و کلاه کاسک داشته باشن.

کی بود داد می زد و می گفت باید آموزش هدف مند باشه .

خوبه که داری می بینی .....

..................

..............................

 

سخن ديگري ؟

 

 نام اين کوته نوشت ها از داستان جاوداني شاهزاده کوچولو به عاريت گرفته شده است .

اخترک B612  براي همه ما جزيره آرامشي است که زماني خودخواسته از آن کوچيده ايم تا به دنبال پاسخ زندگيمان بگرديم در صورتيکه پاسخ همواره در بــراير ديده گان ما قرار دارد چه در آن اخترک باشيم چه نباشيم .

اما براي ديدن آن بايد با چشم دل ديد .

کاري که از عهده آدم بزرگ ها بر نمي آيد.


تماس


موسيقي : نوبهار