|
|
|
- مسيرش خيلي سخته . - کار هر کسي نيست . - نمي شه صعودش کرد. - ما خواستيم بريم هيچي تو مسير نبود . تا جايي که مي شد ديد هيچ ميخي نبود. - نمي شه رفت. - سخته - فقط دو نفر صعودش کردن اونها هم مي گن کار آدم فضايي هاست . - با با فللاني خداست تو چي مي گي فقط اون تونسته بره. - مي گه بيست متر ريزشي داره بدوم حمايت مياني . - مي گه تو مسير فقط 4 يا 5 تا ميخ تک و توک خورده . - بابا حتما يه چيزي هست الان کلي ساله که بعد از لهستانيها فقط دو نفر تونستن برن کار شما ها نيست . ............. .................. ........................... اين ها بخشي از حرف هايي بود که هميشه در باره مسير مستقيم لهستانيها در ديواره علم کوه که در سال 52 صعود شده بود مي شنيدم . مسيري که بد جوري تابو شده بود. مسيري که بارها از کف علم چال بهش نگاه کردم و هر بار سنگيني اون حرف ها جرات رفتن به سمتش را از من تو اون وقتي هنوز به اون جا براي صعود ديواره مي رفتم را مي گرفت . هر باز که از مسير ديگه از کنار اون رد مي شدم به فکرش مي افتادم ولي باز يه چيز ناخود آگاه تو ذهنم مي گفت : ولش کن. کار تو نيست.
امسال و همين يک ماه پيش اين مسير صعود شد. يکي از اونايي که صعودش کرد فرداي روز صعود خيلي صادقانه گفت: مسير معمولي بود و پر از ميخ . يعني خيلي مسير شاقي نبود. از اون مسير هايي بود که صعودش لذت داشت و اصلا هم کار آدم فضايي ها نبود......
اين حرف رو وقتي شنيدم دوباره به ديواره و اون مسير نگاه کردم . ياد همه اون حرف ها افتادم . حرف هايي که باعث شد تجربه صعود اون مسير را از دست بدم . حرف هايي که باعث شد از اون مسير براي خودم يک غول بسازم .
حرف ها .. حرف ديگران .... گاهي نبايد به هيچ حرفي اعتماد کرد . گاهي بايد جرات داشت و رفت . اولش سخته ولي بعد....
همين
- قشنگه ؟ آره خيلي
- مي توني بگي چي اون قشنگه ؟ نه. اصلا نمي شه گفت . فقط بايد ديدش به توصيف در نمي آد. .....
اول صبح از گردنه شانه کوه که رد مي شي انگار رفتي اونطرف دنيا. انگار از هياهوي شلوغ علم چال پرت مي شي به يک سرزمين دور. اول از همه باد خنک چال غربي مي خوره به صورتت و بعد قدم هات از توي نور خورشيد مي ره روي سينه سرد و سايه پشت گردنه که هنوز خيلي مونده تا خورشيد گرمشون کنه .
اون پشت دنياي سنگه و يخ . فقط اون دور دورها دره سه هزار رو مي بيني که ابرها دارن جنگ هاشو نوازش مي کنن ولي جايي که ايستادي فقط سنگه و سنگ و سنگ و گاه به گاه بقاياي يخچال هايي که زماني نه چندان دور مي ديديشون و آلان آب شدند و انگار فقط يه رويا بودن . بايدبا احتياط از روي سنگ هاي بزرگي که مثل چيني روي هم چيده شدن پايين آمد و رسيد به کف چال غربي . به ميعادگاه سنگ و يخ . .... ................ ..................... صعود تموم شده بود و ازش فقط يه خاطره باقي مونده بود. بايد از همون شيب تند باز بالا مي رفتيم تا برسيم به گردنه شانه کوه و علم چال و چادر خودمون که منتظر ما بود.
دو نفر جلوتر از من حرکت مي کردن تو اين دنيا که جزسنگ و يخ هيچي نيست ديدن اونا در اون مسير که معمولا کسي گذزش به اونطرف نمي افته جالب بود. 50 متري ازم جلو بودن . مسير جوري بود که بايد حواس آدم جمع اين باشه که پاشو کجا مي زاره . سنگ هاي درشت منتظر يه بي احتياطي بودن تا از زير پا در برن . يهو جلوي متوجه چند تا گل کوهي شدم . گل هاي زيباي " ادل وايز " . ساکنين کوچک اين دنياي غريب که بودنشون رو پاک يادم رفته بود. ادل وايز " ها در سخت ترين و وحشي ترين نقاط کوهستاني مي رويند . کافيه توي اون سرما و يخبندون باد يه گوشه يه مشت خاک رو جمع کنه . همون مشت خاک براي اين گل صبور و زيبا کافيه تا بساط سلطنت خودشو پهن کنه .
من از "ادل وايز " ها خاطره هاي قشنگ و زيبايي دارم و داشتم و ديدنشون انگار ديدن دوباره يه دوست برام بود. چند متر بالاتر باز انگار يه دسته ديگه بود . اما اين دسته لگد مال شده بود.........
اون دو نفر جلويي لگدش کرده بودن و بي اعتنا رفته بودن . نمي شه گفت نديدنش چون اونجا بايد با دقت جلو پا رو نگاه کرد . مطمئنم که ديدنش ولي براشون اهميت نداشت . بود و نبود " ادل وايز " براي اونا هيچ چي نبود شايد براي هيچ کس چيزي نباشه شايد تو اين دنيا بزرگ و شلوغ و پر هياهو لگد شدن يه گل اون هم پشت گردنه غربي هيچ اهميتي نداشته باشه .
اما مگه غير اينه که همه ما زندگي مي کنيم تا اون چيزي را که دوست داريم و بهمون آسودگي مي ده را بدست بياريم . شايد براي خيلي ها هم ديدن يه دسته گل " ادل وايز " همون چيزي باشه که مي خواهند.
کاش گاهي زير پاهامون رو هم نگاه کنيم . اتفاق خاصي نمي افته ولي شايد دنيا بهتر بشه .
همين
- بريم ؟ بريم - طناب هم نمي بريم .. باشه نمي بريم
پس هر کي واسه خودش بره بالا.. باشه هر کي واسه خودش مي ره با فاصله ده متر کنار هم تا بالاي يخچال . فقط با تبر يخ و کرامپون.
-پس تا سه شنبه تا سه شنبه
ما بي غمان مست دل از دست داده ايم همراه و همنفس جام باده ايم
بر ما بسي کمان ملامت کشيده اند تا کار خود ز ابروي جانان گشاده ايم |
نام اين کوته نوشت ها از داستان جاوداني شاهزاده کوچولو به عاريت گرفته شده است . اخترک B612 براي همه ما جزيره آرامشي است که زماني خودخواسته از آن کوچيده ايم تا به دنبال پاسخ زندگيمان بگرديم در صورتيکه پاسخ همواره در بــراير ديده گان ما قرار دارد چه در آن اخترک باشيم چه نباشيم . اما براي ديدن آن بايد با چشم دل ديد . کاري که از عهده آدم بزرگ ها بر نمي آيد. در اينجا کوته نوشته هاي ادواري و پراکنده من جمع آوري خواهد شد کوته نوشته هايي ييشتر با مضمون کــــوه و انـــسان و گاهـــي در باره روزمره گي هايم و آنچه مي بينم و آنچه که گاه نمي خواهم ببنم. نوشتن نوعي تمرين و ورزش ذهني برايم محسوب مي شود. نوعي آرامش در هياهوي زندگي روزمره . نوعي تمرکز که سخت به آن دل بسته ام . علی پارسایی
آرشيو
رابطه کوهنورد با کوه هايش جز اسرار دروني خود اوست . پيچيدگي ها و عمق دره ها ياد آور ذهن و ضمير انساني است . هر کس در اين بلندي ها پي چيزي است که فقط خود او مي داند. وسوسه رسيدن به بلنداي کوه هاي سپيد چيزي نيست که در حيطه جغرافيايي خاص و مرز بندي هاي متداول گنجانده شود چرا که کوه ها از آن همه انسان هاست . عباس جعفري
|