|
|
|
شنبه 22 شهريور
چند روزه به بار معنايي بعضي از کلمات فکر مي کنم . کلماتي که در واژگان توصيفي اکثريت مردم در توصيف فعاليت هاي کوهنوردي بيان مي شه.
فاتح قلل تسخير قله حمله به قله شکست در فتح قله زير پاي در آوردن کوه زدن قله به اهتراز در آوردن پرچم و .... فکر کنم خود من هم گاهي از اين کلمات استفاده مي کردم ولي اين کلمات کلمات جنگي هستند . به جاي قله کافيه سنگر را بگذاريم و انگار داريم به جملاتي از يک گزارش نظامي با که با مارش همراه گوش مي دهيم . شايد اين کلمات از آن رو در کوهنوردي باب شد که اولين کتاب هاي کوهنوردي و آموزش دهنده هاي کوهنوردي در ايران نظامي بودند. من اين کلمات را دوست ندارم . بوي خون مي دهند و و باروت . مگر آنان که به کوه مي روند با کوه سر جنگ دارند که تسخير و فتحش کنند. ...... از قله که بر مي گردي پايين وقتي بر مي گردي و دوباره بهش نگاه مي کني گاهي باورش براي خودت هم سخته که اون بالا بودي. پس چه جوري سوداي فتحش را مي شه داشت. ....... هيچ کوهي فتح شدني نيست . هيچ کوهي را نمي شه تسخير کرد هيچ کوهي فاتح نداره و هيچ پرچمي براي هميشه بالاي قله باقي نمي مونه .
همين
آقا اقبال خسته نباشي سرپرست بردبار تيم گاشر بروم خسته نباشي .
اين روزها خيلي ها دارن دنبال مقصر مي گردن . خيلي خوب فرصتي پيدا کردن تا خرده حساب هاشون با فدراسيون تسويه کنند. خيلي ها که تو عمرشوت از شير پلا بالا نرفتن شايد هم رفتن دارن فرضيه مي بافن حکم صادر مي کنن. کسايي که نمي دونم تا حالا از زير يه بهمن رد شدن - رو طناب ثابتي که معلوم نيست به کجا بنده يومار زدن - توي چادري که طوفان داره پاره اش مي کنن تا صبح ثانيه شمردن يا نه زير ريزش سنگ از ديواره بودن ؟ اگه بودن و مي دونن پس اين حرف ها چيه ؟ اگه نبودن پس چي مي گن . مگه نمي دونن تو کوه بايد رفت جلو . و هر چقدر احتياط باشه هر چقدر تجربه باشه باز اين شانس و تقديره که حرف آخر را مي زنه. مگه کوکوشکا او دلاور بي بديل توي کوه نمرد؟ مگه بوکرايف اون ابر انسان دچار بهمن نشد؟ مگه پير بگين توي آناپورنا با بهمن نرفت؟ ..... .............. فهرستش خيلي بلنده - خيلي. تيم آلمان نانگاپاربات . چند تا کشته دادن؟ بهمن اين غول مهيب بسياري را با خودش برده و هيچکس هيچ کاري نمي تونه بکنه . مي شه جوانب رو سنجيد - مي شه با حمايت رفت - مي شه يکي يکي رفت ولي هيچ وقت هيچ چيز نمي تونه جلوي اونو بگيره . مگه زمستون بريم علم کوه تا سرچال بهمن ها را نمي بريم به اميد اينکه نريزن؟ زمستون يال شمال شرقي دماوند به سمت قله بهمن نداره ؟ بالاي پناهگاه دوم يال شمالي بهمن نيست؟ همين دره اوسون و مسير شير پلا بهمن نداره؟ مي دوني اقبال مشکل خيلي از تئوري باف ها اينه که فکر مي کنن کوه يعني همين چشم انداز خشک البرز در تابستون . نمي دونن کوهنوردي واقعي چيه . تا حالا معني و بار سرپرستي در زمستون رو حس نکردن . تا حالا هيچ تيم ي رو يراي صعود يک ديواره يک يخچال سرپرستي نکرن و نمي دونن يعني چي ؟ اگر هم مي دونن خودشون را ندونستن مي زنن تا سنگ هاشون رو با تو و بقيه باز کنن . حالا مي گن تو مقصري. روزگار غريبه . نه ؟ اقبال مهم نيست . يادته يه بار حرف خوبي زدي . اون موقع ها که هنوز کسي نمي اومد امجديه رو تراورس تمرين . اون موقع که بقول خودت زمستون فقط يه مشتري داشتي. ما در حرف کثيرم و در عمل قليل. هي هي هي بيخيال اقبال . خسته نباشي . هيچ کي نمي تونه بفمه تو اون بالا در مقام سرپرست چي کشيدي . و حالا کسي هم نيايد تو رو متهم کنه . سئوال مي تونن بکن ولي متهم نه؟ اقبال خيلي دلم مي خواد سرپرست تيم سال ديگه گاشر بروم تو باشي . تيم رو با موقيت برسوني قله . و رو اون قله براي محمد دعا کنين. نمي خوام بگم محکم باش چون هستي فقط مي تونم بگم صبور باش فردا محمد مي آد بايد بريم پيشوازش. پس صبور باش
باقي بقايت
گروهي بر آنند که اين مرغ شيدا
کجا عاشقي کرد همانجا بميرد
.... ....
سه هفته صبر - سه هفته اميد و سه هفته ترس از اينکه چي مي شه. سه هفته گوش دادن به اخبار - زنگ زدن به فدراسيون - سه هفته به خود اميدواري دادن و حالا تموم شد اوراز به جاودانگي بيکران پيوست مردن قشنگ نيست . مردن خوب نيست . بخصوص که هنوز کلي راه نرفته مونده باشه. کلي اميد کلي عشق کلي اميد به تحقق افسانه شخصي. خودت مي گفتي. نه؟
حالا حتما يه عکس با يک نوار سياه در کنارش کنار عکس محمد داودي توي فدراسيون قرار مي گيره. خيلي ها خيلي حرف ها مي زنن و روزها و ماه ها مي گذره و روي عکس ها رو غبار مي گيره و هر از چند گاهي وقتي دارن عکس ها را جا به جا مي کنن غبار روشون را پاک مي کنن .
هر از چند گاهي دوستات توي کوه ها گاه و بيگاه يادت مي کنن و مي گن : روحت شاد. بالاخره يه تيم ديگه از ايران مي ره و گاشر بروم رو صعود مي کنن و رو قله يادت مي کنن محمد.
ولي تو ديگه نيستي . فقط ازت يه خاطره مي مونه خاطره اي که رنگ مي بازه و شايد هم هميشه پر رنگ مي مونه. نمي دونم کردار تلخ روزگار را کسي نمي دونه.
تو راه خودتو رفتي و انتخاب خودتو کردي. اصلا واسه همين زندگي مي کردي. زندگي مي کردي که به دنياي کوه هاي بلند برگردي و حالا روحت همون جا آروم گرفته . از يه جهت شايد تو يه استثنا باشي. کمتر کوهنوردي از زير بهمن بيرون کشيده شده . نمي دونم چه سري در اين است که پيکرت توي کوه به امانت نموند. حتما چند روز ديگه با يک هواپيما تو رو بر مي گردونن ايران و مي برن به همون روستايي که در اون متولد شدي و به خاک مي سپارند. به همون خاکي که خيزگاه ماست و بي شک خفتگاه ما خواهد بود.
روانت انوشه باد روحت شاد
همين
جانش از خاک بر افلاک شد کوه در رقص آمد و چالاک شد
اسلام آباد ، ايرنا : ۱۶ شهريور۱۳۸۲ برابر با۷ سپتامبر۲۰۰۳ محمد اوراز" کوهنورد۳۲ ساله اهل نقده که از سه هفته پيش به علت سقوط
از ارتفاعات منطقه کوهستاني شمال پاکستان به نام "گاشر بروم" در حالت
محمد روحت شاد محمد روحت شاد محمد روحت شاد محمد روحت شاد محمد روحت شاد محمد روحت شاد محمد روحت شاد محمد روحت شاد محمد روحت شاد محمد روحت شاد محمد روحت شاد محمد روحت شاد محمد روحت شاد محمد روحت شاد محمد روحت شاد محمد روحت شاد محمد روحت شاد محمد روحت شاد محمد روحت شاد محمد روحت شاد محمد روحت شاد محمد روحت شاد محمد روحت شاد محمد روحت شاد محمد روحت شاد محمد روحت شاد محمد روحت اد محمد روحت شاد محمد روحت شاد محمد روحت شاد محمد روحت شاد محمد روحت شاد محمد روحت شاد محمد روحت شاد محمد روحت شاد محمد روحت شاد محمد روحت شاد محمد روحت شاد محمد روحت شاد محمد روحت شاد محمد روحت شاد محمد روحت شاد محمد روحت شاد محمد روحت شاد محمد روحت شاد محمد روحت شاد محمد روحت شاد محمد روحت شاد محمد روحت شاد محمد روحت شاد محمد روحت شاد محمد روحت شاد محمد روحت شاد محمد روحت شاد محمد روحت شاد محمد روحت شاد محمد روحت شاد محمد روحت شاد محمد روحت شاد محمد روحت شاد محمد روحت شاد محمد روحت شاد محمد روحت شاد محمد روحت شاد محمد روحت شاد محمد روحت شاد محمد روحت شاد محمد روحت شاد محمد روحت شاد محمد روحت شاد محمد روحت شاد محمد روحت شاد محمد روحت شاد محمد روحت شاد محمد روحت شاد محمد روحت شاد محمد روحت شاد محمد روحت شاد محمد روحت شاد محمد روحت شاد محمد روحت شاد محمد روحت شاد محمد روحت شاد محمد روحت شاد محمد روحت شاد محمد روحت شاد محمد روحت شاد محمد روحت شاد محمد روحت شاد محمد روحت شاد محمد روحت شاد محمد روحت شاد محمد روحت شاد محمد روحت شاد محمد روحت شاد محمد روحت شاد محمد روحت شاد محمد روحت شاد محمد روحت شاد محمد روحت شاد محمد روحت شاد محمد روحت شاد محمد روحت شاد محمد روحت شاد محمد روحت شاد محمد روحت شاد محمد روحت شاد محمد روحت شاد محمد روحت شاد محمد روحت شاد محمد روحت شاد محمد روحت شاد محمد روحت شاد محمد روحت شاد محمد روحت شاد محمد روحت شاد محمد روحت شاد محمد روحت شاد محمد روحت شاد محمد روحت شاد محمد روحت شاد محمد روحت شاد محمد روحت شاد محمد روحت شاد محمد روحت شاد محمد روحت شاد محمد روحت شاد محمد روحت شاد محمد روحت شاد محمد روحت شاد محمد روحت شاد محمد روحت شاد محمد روحت شاد محمد روحت شاد محمد روحت شاد محمد روحت شاد محمد روحت شاد محمد روحت شاد محمد روحت شاد
کوهها نه قاتلند نه بيرحم . رفتن به کوه تلاش براي دست يابي به آن بالا ها انتخاب خود ماست . انتخابي از روي شناخت و نه از روي اجبار. گاهي مي دانيم در مسير بهمني به کمين نشسته - گيره اي شکننده است و حمايتي نامطمئن و تبر يخ نا پايدار. اما باز به جلو مي رويم که شايد بهمن نريزد و گيره نشکند و ميخ پايدار بماند و يخ نشکند و اين انتخاب خود ماست . کوه در اين ميانه بي تقصير است . کوه را بيرحم و قاتل نخوانيم . همين راستي چرا يادم رفت نبايد به دوستي ديگران اعتماد کنم ..... گاهي اوقات نبايد به هيچ کس هيچ کس اعتماد کرد. کسي که همه چيز را به شوخي مي انگارد سزاوار دوستي نيست.
در عجبم زين مردم .....
همون روزي که بهمن به بچه ها زد عصرش رفته بودم دفتر کميته کوهنوردي فدراسيون . از يکي از بچه ها پرسيدم از تيم چه خبر يه جور خاصي گفت امروز حرکت کردن به سمت قله ولي مسير بهمن هاي بدي داره. گفتم :خبر دقيق نداري . چيزي نگفت . چند دقيقه بعد يکي از بچه اومد و گفت : سالمن !!! گفتم : چي ؟ کي سالمه؟ گفت : مگه نمي دوني ؟ بچه ها رو صبح بهمن زده . آلان تماس گرفتن و گفتن از زير بهمن در آوردنشون . اوراز بيهوشه ولي همه سالم هستن .
کلمات بار معنايي وحشتناکي داشتن . بهمن - ارتفاع 7900 متري - طوفان و تنها دل خوشي من شنيدن خبر سالم بودنشون بود. دوستم گفت: وقتي خبر به فدراسيون رسيد اونجا گوسفند کشتن که بچه ها سالمن. ..... ....... تيمي که امسال براي صعود گاشر بروم اعزام شد تيم قوي و خوبي بود . ترکيبي بود از تجربه قديمي ها و توان نفرات جوان . گاشر بروم يک هم با توجه به تجارب تيم قله خيلي سختي در قياس با بقيه قله ها ي 8000 متري محسوب نمي شد. و بقول راينهولد مسنر جزو هشت هزار متري هاي کوتاه بود. چند بار خبر حرکت تيم از کمپ آخر به سمت قله را از راديو شنيدم و بعد هيچ خبري نبود. از فدراسيون هم که خبر مي گرفتم مي گفتن هوا بده . آخرين اطلاعيع فدراسيون هم مي گفت: که تيم به هواي بسيار بدي روبرو شده و آلان خيي از گروه هاي ديگه منطقه را ترک کردند ولي تيم ايران در تلاش و به انتظار هواي خوبه . و در آخرين حمله و در ارتفاع 7900 اين اتفاق افتاد. ارتفاع خود گاشر بروم 8068 متر است . يعني تيم فقط 160 متر اختلاف ارتفاع عمودي تا قله داشت . يعني چيزي در حدود نهايتا 2 ساعت شايد هم کمتر که اين اتفاق مي افته . و خوشبختانه بچه ها زير بهمن نمي مونن . همين که بقيه تونستن اونا را از زير بهمن بيرون بکشن خودش در هيمالايا يک استثنا است . بهمني با اون عظمت و پيدا شدن نفرات از زير اون ..... اخبار اين اتفاق کم کم در ايران پخش شد. اون هم بيشتر در حد اخبار راديو يا تلويزيون . مطبوعات تا جايي که من ديدم تا دو سه روز پيش اين خبر زياد براشون مهم نبود.. خبر هايي که از وضع جسماني اون هم توي اينترنت و در سايت هاي خبر گزاري ها ديده مي شه چندان اميد بخش نيست . و فعلا فقط بايد منتظر بود و ديد آينده چه رقم خواهد زد. فدراسيون کوهنوردي تمام توان خود را براي نجات جان او بکار برده .خلبان هاي نيروي هوايي پاکستان در انتقال او از ارتفاع 5900 متري براستي جانفشاني کردند.رئيس فدراسيون با يک آمبولانس هوايي به پاکستان رفت . يک پزشک بسيار حاذق براي معالجه اوبه اسلام آباد اعزام شد.سازمان تربيت بدني هزينه درماني او را تقبل کرده است . و خوب مي دونم بيشتر از اين در توان فدراسيون نيست . اينکه اون هنوز به ايران يا اروپا اعزام نشده دليلش عدم اجازه پزشکان معالجش است . کاش امروز در اين هياهو که بسياري از منتقدان فدراسيون مي خواهند از اين اتفاق براي خودشون امتيازي کسب کنند و بازار شايعات داغه کمي هم انصاف باشه و نيم نگاهي به کارهاي انجام شده براي سلامتي محمد مي انداختند.
□
شرايط
اوراز بحراني است دكتر انصاري: فقط نسبت به روزهاي قبل بهبود يافته است(ايسنا - هيجده ساعت قبل) من فقط اميدورام حال محمد خوب بشه برگرده ايران باز توي اطاق هاي فدراسيون ببينمش که ساکت و آروم نشسته و داره کارهاي خودشو انجام مي ده . ..... ........ محمد خوب شو . اين از صعود هايي که انجام دادي خيلي سخت تر نيست. يادته خودت مي گفتي : مي خواهم به افسانه شخصي زندگيم برسم . هنوز راه زيادي مونده پس بلند شو زود باش تو مي توني
...... .....
به کجا چنين شتابان گون از نسيم پرسيد.... دل من گرفنه زين جا ...... هميشه فکر مي کردم چرا مردم مهاجرت مي کنند. چرا دست از ديار خودشون مي کشن و به اميد پيدا کردن افقي تازه بسوي ناشناخته ها مي رن .
آيا دور شدن از خانواده از همه دل مشغولي ها از همه آنچه سال ها با آن زيستيم کار درستي است .
آلان فکر مي کنم شايد کار درستي باشه. اينکه جرات رفتن داشته باشي اينکه بخواهي بري و دنياهاي تازه اي را ببيني اينکه بفمي چون انساني حق داري مثل انسان ها زندگي کني. اينکه باور کني زندگي همين روز مره گي ها نيست خودش يه تولد تازه است . اميد به حرکت خودش معني زندگيه و زندگي مي تونه هر جايي جريان داشته باشه.
همين
اخترکِ پنجم چيز غريبي بود. از همهي اخترکهاي ديگر کوچکتر بود، يعني فقط به اندازهي يک فانوس پايهدار و يک فانوسبان جا داشت.
شهريار کوچولو از اين راز سر در نياورد که يک جا ميان آسمان خدا تو اخترکي که
نه خانهاي روش هست نه آدمي، حکمت وجودي يک فانوس و يک فانوسبان چه ميتواند
باشد. با وجود اين تو دلش گفت:
وقتي رو اخترک پايين آمد با ادب فراوان به فانوسبان سلام کرد:
شهريار کوچولو به فانوسبان نگاه کرد و حس کرد اين مرد را که تا اين حد به
دستور وفادار است دوست ميدارد. يادِ آفتابغروبهايي افتاد که آن وقتها
خودش با جابهجا کردن صندليش دنبال ميکرد. براي اين که دستي زير بال دوستش
کرده باشد گفت: شهريار کوچولو ميان راه با خودش گفت: گرچه آنهاي ديگر، يعني خودپسنده و تاجره اگر اين را ميديدند دستش ميانداختند و تحقيرش ميکردند، هر چه نباشد کار اين يکي به نظر من کمتر از کار آنها بيمعني و مضحک است. شايد به خاطر اين که دست کم اين يکي به چيزي جز خودش مشغول است.
از حسرت آهي کشيد و همان طور با خودش گفت: چيزي که جرات اعترافش را نداشت حسرت او بود به اين اخترک کوچولويي که، بخصوص، به هزار و چهارصد و چهل بار غروب آفتاب در هر بيست و چهار ساعت برکت پيدا کرده بود.
اين متن را شايد يکسال و نيم پيش نوشته بودم امروز که به آن نگاه مي کنم مي بينم حضور اين گونه افراد در اجتماع بسيار پر رنگ تر شده است . فردا چه خواهد شد ؟
وقتي به کوه مي روم دوست ندارم در شلوغي قرار بگيرم. بخصوص اگر به کوه هاي
شمال تهران بروم و تنها باشم . بيشتر مي خواهم صبح
زود بروم و دير برگردم . در ساعات مياني روز عرصه کوه جولانگاه طيف خاصي است
که هيچ سنخيتي با کوه ندارند. |
نام اين کوته نوشت ها از داستان جاوداني شاهزاده کوچولو به عاريت گرفته شده است . اخترک B612 براي همه ما جزيره آرامشي است که زماني خودخواسته از آن کوچيده ايم تا به دنبال پاسخ زندگيمان بگرديم در صورتيکه پاسخ همواره در بــراير ديده گان ما قرار دارد چه در آن اخترک باشيم چه نباشيم . اما براي ديدن آن بايد با چشم دل ديد . کاري که از عهده آدم بزرگ ها بر نمي آيد. در اينجا کوته نوشته هاي ادواري و پراکنده من جمع آوري خواهد شد کوته نوشته هايي ييشتر با مضمون کــــوه و انـــسان و گاهـــي در باره روزمره گي هايم و آنچه مي بينم و آنچه که گاه نمي خواهم ببنم. نوشتن نوعي تمرين و ورزش ذهني برايم محسوب مي شود. نوعي آرامش در هياهوي زندگي روزمره . نوعي تمرکز که سخت به آن دل بسته ام . علی پارسایی
رابطه کوهنورد با کوه هايش جز اسرار دروني خود اوست . پيچيدگي ها و عمق دره ها ياد آور ذهن و ضمير انساني است . هر کس در اين بلندي ها پي چيزي است که فقط خود او مي داند. وسوسه رسيدن به بلنداي کوه هاي سپيد چيزي نيست که در حيطه جغرافيايي خاص و مرز بندي هاي متداول گنجانده شود چرا که کوه ها از آن همه انسان هاست . عباس جعفري
|