|
|
|
29 مهر 1386
ننوشتن کار آسونیه. خیلی راحت می نوشته ننوشت . می شه هزار فکر داشت می شه در ذهن هزار مطب نوشت . پاک کرد و بیخیال شد. اما اینکه بخواهی بشینی شروع کنی به نوشتن کار سخت می شه . سختتر از اون وقتیه که یه موقعی عادت داشتی به نوشتن . می تونستی افکارت را جمع کنی و بنویسی اونجوری که دوست داری . می تونستی با کلمات بازی کنی و جوری که می خواهی بچینشون . اما بعد نخواهی بنویسی. برات اون وقت ننوشتن سخت می شه . هزار هزار حرف داری که دوست داری بنویسی انا نخواهی . دلیلش هم مهم نیست هر چی باشه خودت می دونی چرا. بعد ننوشتن آسون می شه . می شه مثل وقتی که ساعت توی تاریک صبح زنگ می زنه و می خواهی بیدار بشی و بری کوه . گرمای رخوت آمیز تخت و یا کیسه خواب وسوسه ات می کنه که بخواب . برگرد . اون بالا چیه . بخواب و لذت ببر. و تو وسوسه می شوی و می خوابی و وقتی که از خواب خسته بشی می بینی ساعت ها را از دست دادی و تنها برات حسرت مونده......
اما وقتی بخواهی باز شورع کنی به نوشتن می بینی خیلی از گذشته سخت تره . شده مثل وقتی که ماه ها و سال ها دست به هیچ سنگی نزدی. از هیچ کوهی بالا نرفتی و بعد جلوی یک سنگ ایستادی . دستت دیگه گیره ها را رو حس نمی کنه . چشمت اونا را نمی شناسه و روحت با صدای سنگ بیگانه شده . و کوه برات شده مثل یک غریبه . بدنت درد می گیره و عضلاتت خشکه شاید هم نفس یاریت نده . ... اما اگه بخواهی اگه بخواهی اون لذت اون شور و اون زیبایی و اون حس را دوباره تجربه کنی باید قبول کنی . قبول کنی که سخته قبول کنی که باید تحمل کنی. .................... ............................... ............................................
امروزه می خواستم به بهانه مطلب جان پناه بی نور چیزی بنویسم . چند بار شروع کردم چند جور مختلف ولی دیدم نمی شه . خیلی چیزها تو ذهنمه که هر کاری کردم نتونستم اونجوری که می خوام بهم ربطشون بدم ....... دست از نوشتن کشیدم و رفتم پایین جلوی تلویزیون اما ذهنم مشغول بود . با خودم گفتم : درسته که از کوه دوری ( و این رو خودت انتخاب کردی) اما چرا خودت را داری محروم می کنی از نوشتن در باره کوه . دوباره برو شروع کن . تجربه اش کن مثل بار پیش مثل آبان هشتاد هنوز می تونی توی خونه قدیمیت بنویسی . گیرم نه مثل سابق و به اون روال. خیلی چیز ها عوض ده . و از همه مهم تر خودت . دیگه مثل اون موقع خودت نیستی و بیست تا وبلاگ نویس که شروع کردین به کشف جاذبه های این خونه های شیشه ای. اما هنوز می شه به بهانه ای هر بهانه ای باز نوشت. اون بهانه می تونه علم کوه باشه و یا شروع فصل سرد و نوید برف. بد نیست گاهی دوباره شروع کرد. ....... ............. ..........................
شهریور 1385 سلام من و هم نسل های من با کلمه "رفتش" خوب آشنا هستیم.
گاهی می شد که دوستی بنا به هردلیلی قصد رفتن می کرد و می رفت و ما می موندیم یک دنیا خاطره و تنها جوابی که داشتیم در برابر سئوال : فلانی کجاست راستی؟
"رفتش" بود. گاهی می شد توی کوه ضرباهنگ خاطره آدمو می برد به سال های قبل و یهو به خودت می اومدی و می دید که خیلی از اون دوستان دیگه نیست و خیلی از اونا "رفتن" رفتن و کوچ دل کندن از خاک آسون نیست از هر کدوم از اونا که می پرسیدی دلیلی داشتن . محکم یا سست اما هر چی بود دلیلی بود که به رفتن ختم می شد.
هر بار دوستی می رفت اونطرف آب ها انگار یه چیزی رو گم می کردی انگار چیزی کم می شد .
من و هم نسل های من خوب با کلمه رفتن آشنا هستیم و حالا نوبت خود منه .....
مرداد 82 بود توی اخترک نوشتم : به کجا چنين شتابان گون از نسيم پرسيد.... دل من گرفنه زین جا ...... هميشه فکر مي کردم چرا مردم مهاجرت مي کنند. چرا دست از ديار خودشون مي کشن و به اميد پيدا کردن افقي تازه بسوي ناشناخته ها مي رن . آيا دور شدن از خانواده از همه دل مشغولي ها از همه آنچه سال ها با آن زيستيم کار درستي است . آلان فکر مي کنم شايد کار درستي باشه. اينکه جرات رفتن داشته باشي اينکه بخواهي بري و دنياهاي تازه اي را ببيني اينکه بفمي چون انساني حق داري مثل انسان ها زندگي کني. اينکه باور کني زندگي همين روز مره گي ها نيست خودش يه تولد تازه است . اميد به حرکت خودش معني زندگيه و زندگي مي تونه هر جايي جريان داشته باشه.
خیلی قبل تر یه بار باز نوشته بودم : فردا چه خواهد شد ؟
وقتي به کوه مي روم دوست ندارم در شلوغي قرار
بگيرم. بخصوص اگر به کوه هاي شمال تهران بروم و تنها باشم . بيشتر مي خواهم
صبح زود بروم و دير برگردم . در ساعات مياني روز عرصه کوه جولانگاه طيف
خاصي است که هيچ سنخيتي با کوه ندارند. ….. …………. ………………………. و خوب من هم انتخاب خودم رو کردم . چیز هایی که بالا نوشتم اگر نه همه دلایل من اما شاید بخش مهمی از اونا باشن .
اینا رو گفتم که بگم اگه نشد باهاتون خداحافظی کنم اگه نشد گپی با هم بزنیم . اگه نشد برای فعلا و تا چند سالی ببینمتون دلیل بر این نیست که نمی خواستم . شرایط جوری نبود که امکانش رو داشته باشم .
برای همه دوستانم آرزوی سلامت شادی و بهروزی دارم شاد باشید و شادان
باقی بقایتان
پارسا شهریور هشتاد و پنج
مرگ انتخاب ما...
ماه پیش بود دو روز مونده بود به شروع تعطیلات تابستانی شرکت و من بنا به عادت این چند وقت رفتم سراغ سایت k2climb.net روز قبل یکی از دوستام پرسیداز داود خادم چه خبر و من گفتن : فقط سرپرستشون نوشته پای شرپای ارتفاع داوود را سرما زده . روز قبل هم خبر صعود اون دختر اسپانیایی رو توی همین سایت دیده بودم . آدرس را توی مرور گر کامپیوترم زدم و منتظر بودم صفحه باز بشه . با خودم گقتم چی می شه آلان تیتر بزنن کوهنورد ایرانی قله k2 را صعود کرد. ولی خبری که جلوی چشمم بود جنس دیگری داشت . کوهنوردان گم شده...... و کی بود که می گفت دانایی مرگه . دلم می خواست کامپیوتر را خاموش کنم . دلم می خواست برگردم فقط به دو دقیقه قبل و دلم می خواست هرگز این خبر را ندیده بودم . ضربه های شقیه سرم یادم انداخت که توی این دنیا هیچ چیز قرار نیست به عقب برگرده. خبر را با دقت خوندم . اولین خبری که هنوز توش امیدواری وجود داشت . خبری که می گفت شاید اونا به کمپ سه برگشته باشند و باز اون کور سوی امید توی دلم سوسو زد. شاید... کوهنورد ها خیلی با این کلمه سر و کار دارن. شاید زنده باشه شاید سقوط نکنه شاید ریزش نشه شاید بهمن نریزه شاید تیم کمک برسه شاید شاید شاید و خبر توی یران پخش شد . خبر و شایعه و داستان و انتقاد همه توی جامعه کوهنوردی پخش شد. بعضی از دوستان از سر لطف و احساس مسئولیت خبرها را ترجمه کردن و در وب لاگ ها و سایت هاشون قرار دادن و نقل صحبت همه جاها داوود خادم شد و K2 و وقتی بعد از ده روز تیم ژاپنی که برای صعود قله رفته بود برگشت و گفت هیچ اثری از اون دو نفر نیست دیگه کسی به شاید ها هم دل نبست . و همه قبول کردن داوود خادم و سرگی سولوکوف در K2 ناپدید شده اند . در مسیر کمپ چهار به سه و این یعنی ........ ................ ............................ .................................... یادمه وقتی خبر گم شدن آقا جلال توی دماوند را شنیدم اینطور نوشتم
نمي دونم در باره مرگ در
کوه چه فکري داشته باشم . آيا خوبه
و آلان باز هم همینطور فکر می کنم . کوهنوردی در معنای واقعی خودش براستی گام زدن در حاشیه خطر است . وقتی کسی به کوه می ره می تونه برای خودش تصمیم بگیره ولی آیا اون فقط خودشه. تنها خودشه و قله آیا اگه توی کوه مرتکب اولین اشتباه بشه و اون آخرین اشتباه باشه براستی همه چیز تمومه. مسئولیت - خانواده و همه اون چیز هایی که پایین جا گذاشته شده اون ها چی می شن . اون ها چه می شوند.......... ................... .......................... کوهنوردی آزمونی است برای گرفتن تصمیم های سخت . تصمیم های بسیار سخت
در پای K2 کپه ای از سنگ درست شده . و بر روی آن سنگ ها اسامی جان باختگان راه " کوه کوه ها" نقش بسته .امسال 7 نام دیگر به این یاد بود های دردناک اضافه شد. سه کره ای دو روس یک اسپانیایی و یک ایرانی ............... ..........................
اما براستی این همه آن چیزی است که باقی مانده ......
نگاه می ری حسن در صبح خلوته و کسی نیست . خودتی و دو نفر . مسیر ساکته و همه چیز خوب. می رسی بغل شکاف آبشار. وسایل را آماده می کنید و کارگاه می زنید و شروع می کنین به تمرین . به خودت می کی بین همه ورزش ها کوه رو و بین هم گرایش های کوه یخ رو انتخاب کردی و چقدر این مملکت یخ داره. این تکه برف حسن در هم بیشتر گل و خاکه تا یخ . ولی خب همینه که هست و چاره ای نیست. و وقتی صعودش می کنی با خودت می گی . همین رو صعود کن : یخ بلور پیشکش کم کم سر و کله بقیه پیدا می شه . می دونی اون ها هم حق دارن بیان و از کوه و یخ لذت ببرن . ولی خب کاری نمی شه کرد . از شلوغی خوشت نمی آد. به هوای مسابقه کرور کرور آدم اومده حسن در. اون سکوت پای آبشار جاشو داده بود به شلوغی که توی بند یخچال هم کمتر دیده می شه.حوصله حرف ها و نگاه ها را نداری .دوستات شاید بدشون نیاد اونجا بمونن ولی تو دلت نمی خواد .تازه قرا هم نیست بمونی . باید زود برگردی . می گی کارگاه رو جمع کنیم و بریم پایین . یه گروه تازکار با بچه های آرش اومدن مثلا کلاس کار آموزی یخ و برف. توی بدترین و خطرناک ترین جای برف چال دارن تمرین می کنن به خطر ناکترین وضع . یکیشون که یه پسر 15 ساله بیشتر بنظر نمی آد یه کلنگ قد خودش دست گرفته و با کفش کتونی !!! می ره لبه نقاب جلوی آبشار . جایی می ایسته که که اگه تو کرامپون پات باشه و طناب بهت وصل جرات نمی کنی بری اونجا . کسی هم اصلا توجهی نداره . با خودت می گی بمن چه . پرت بشه به خودش و گروهش مربوطه . ولی دلت طاقت نمی آره . مثلامربی هم دارن .یاد اتفاق سه هفته پیش می افتی که چه خوب شد اونجا نبودی . یاد طرح درس های فدراسیون و جر و بحث ها سر آیین نامه ها می افتی و حالا داری نتیجه کار را جلو چشمت می بینی . راستی کی بود داد می زد و می گفت : کلاس کار آموزی باید دو تا مربی داشته باشه و هم شاگردا و هم مربی ها وسایل مناسب و کلاه کاسک داشته باشن. کی بود داد می زد و می گفت باید آموزش هدف مند باشه . خوبه که داری می بینی ..... .................. ..............................
26 فروردین 1383 اواخر سال پیش بود که به وبلاگی تحت عنوان سرود کوهستان برخورد کردم نام نویسنده اون برایم آشنا بود فرشید فاریابی . و یادم اومد که مدت ها در فدراسیون کوهنوردی مسئول روابط عمومی بوده و خیلی ها از زمان تصدی او در روابط عمومی فدراسیون بعنوان دورانی پرکار نام می برند. شنیده بودم که حادثه گاشر بروم و مرگ زنده یاد اوراز خیلی حرف ها زده و بسیار نوشته و از پیگیران این قضیه بوده است . وبلاگش و سبک و سیاقش برایم جالب بود . از وبلاگ به خوبی بعنوان یک رسانه و تریبون استفاده می کنه و اخبار و حوادث را با دیدگاهای خودش به نقد می کشونه . هرچند بابسیاری از دیدگاه هایش اصلا موافق نیستم و به اون ها ایرادات اساسی ( از منظر خودم ) وارد می دونم اما همین که تونسته بساط بحث و گفتگو آن هم از نوع قلمی را پایه گذاری کنه کارش بسیار برایم جالبه . در نوشته هایش دقیقا مراعات حرمت و شخصیت افراد را می کنه و بنظر من بخوبی از فنون ژورنالیستی تبعیت می کنه . این وبلاگ با حضور خوبش می تونه به الگویی خوب برای بها دادن به بیان محترمانه و صحیح افکار متضاد روبرو بشه . برخودش با منتقدین نوشته هایش هم خیلی خوبه و این بسیار جای خوشحالی داره . هر چند یکبار دیگه می کنم نظراتش را قبول ندارم ولی نمی تونم بهش ادای احترام نکنم بخاطر رفتار خوبش در وبلاگش . البته فکر کنم بحث وب لاگ سرود کوهستان برای کسانی که چندان آشنایی با کوهنوردی جدی ایران نداشته باشند خیلی جالب نباشه ولی برای این دسته مخاطبان بیشک کشش خاص خودش را خواهد داشت.
اما دیروز دوست خوبم رضا زارعی آدرس وبلاگ خودشو به من داد. اسم وبلاگ برام عجیب بود کوه قاف رضا از اولین اعزام های تیم های ملی کوهنوردی به قلل هیمالایا پای ثابت اونا بوده و علاوه بر صعود سه قله هشت هزار متری و حضور در برنامه های اورست بیشتر از هر کسی در ایران قلل هفت هزار متری هیملایا و پامیر و قره قورم را صعود کرده . رضا دست به قلم بسیار خوبی داره و علاوه بر مقاله هایش در مجلات نویسنده دو کتاب ارزشمند "ماکالو هیولای سیاه" و کتاب "اورست کوهی فراتر از ابرها " هم هست . اما خوندن وبلاگ رضا برام بسیار شگفتی آور بود. حرف زدن با دوستان در برنامه و توی چادر یه چیزی است و نوشتن همین حرف ها در قالب یک وبلاگ چیز دیگه ای . کاریه که جرات می خواد . بیان خاطره هایی از اتفاقات پشت پرده که قدیمی ترینشون مال سال 76 است خیلی ها رو می تونه ناراحت کنه می تونه خیلی از آتش های زیر خاکستر را روشن کنه اما وقتی گفته ها راست باشند و از جنس حقیقت طبیعتا می تونن خیلی روشن گر و راهگشا باشند فکر کنم تمام کسانیکه می خوان از کوهنوردی ایران بیشتر بدونن براشون خوندن این وبلاگ جالب باشه.
همین
اول فروردین 1383 حکایت مکرر اما دوست داشتنی سال نو
نوشتن در باره بهار وقتی چشم به بارش برف می دوزی حس غریبی داره . می دونی این برف برفیه که نوید بهار را داره و نوید روز اول سال. روز تعادل شب و روز روز برابری و باز بیادت می افته نوروز را همیشه دوست داشتی . روز تعادل طبیعت را . و زایش بهار را. وقتی فکر می کنی می بینی احساست در باره سال نو مثل هر ساله و دلت می خواد بگی
به گل بانگ عيد گل شادي بر دميد خوشا چهره پاك و شاد اميد
به هنگام عيد سلامي به ياران خوش است شكست غم روزگاران خوش است
و باز به آینده فکر می کنی . آینده که سال پیش برات مبهم بود و امسال جزو خاطرات شده ولی باز آینده جدیدی در برابرته . بیادت می آد روزها در حال گذر هستن . ماه ها و فصل ها می گذرند و تنها چیزی که می مونه خاطرات اوناست و امید به آینده . امید به زندگی . آينده اين مبهم ترين راز زندگي هميشه در برابر ماست و گاهي روزها بيشتر به ياد اون مي افتيم . آينده رو هميشه مثل مثل كوهي بلند سركش و زيبا مي بينم كه ابرها دور تا دورش را پر كردن . آينده گاهي پر اميده و گاهي نه ولي هر چه هست هميشه مي آد و هيچ چيز نمي تونه از رسيدنش جلو گيري كنه . تازه وقتي باز به قله اون كوه بلند مي رسي باز كوه هاي زيباتري جلو روي تو هستند. ..... ......
به گل بانگ عيد گل شادي بر دميد خوشا چهره پاك و شاد اميد
به هنگام عيد سلامي به ياران خوش است شكست غم روزگاران خوش است ......... ...... ..... باقي بقايتان
|
نام اين کوته نوشت ها از داستان جاوداني شاهزاده کوچولو به عاريت گرفته شده است . اخترک B612 براي همه ما جزيره آرامشي است که زماني خودخواسته از آن کوچيده ايم تا به دنبال پاسخ زندگيمان بگرديم در صورتيکه پاسخ همواره در بــراير ديده گان ما قرار دارد چه در آن اخترک باشيم چه نباشيم . اما براي ديدن آن بايد با چشم دل ديد .کاري که از عهده آدم بزرگ ها بر نمي آيد. در اينجا کوته نوشته هاي ادواري و پراکنده من جمع آوري خواهد شد کوته نوشته هايي ييشتر با مضمون کــــوه و انـــسان و گاهـــي در باره روزمره گي هايم و آنچه مي بينم و آنچه که گاه نمي خواهم ببنم. نوشتن نوعي تمرين و ورزش ذهني برايم محسوب مي شود. نوعي آرامش در هياهوي زندگي روزمره . نوعي تمرکز که سخت به آن دل بسته ام . علی پارسایی
|